حدید واشک
"حدید و اشک ، این منم، چه معجون عجیبی! طبع لطیف، قلب حساس، چشم اشک آلود، وجودی که تار و پودش با عشق و محبت سرشته شده است. آنگاه حدید تر از حدید، سخت تر از خارا، محکم تر از کوه، عجبا اشک و آهن چگونه با هم جمع شده است؟
راستی که جز انسان مرموز قادر به جمع چنین اضدادی نیست! و راستی که خدا با خلق چنین موجودی خلاقیت و صنعت خود را به کمال رسانده است.
مرگ به سراغم می آید، آنقدر آرام و مطمئن به او نگاه می کنم که گویی خضر پیغمبرم، رگبار گلوله به سویم جاری می شود، آنقدر خونسرد و محکم می گذرم که گویی رویین تنم. مردان جنگنده در برابرم به خاک و خون می غلتند، آن قدر عادی تلقی می کنم که گویی قلبم از سنگ است. کودکان تیر خورده از درد ضجه می کنند، مادران داغ دیده فریاد می کشند، زنان بیوه شیون می کنند، اما من گویی احساس ندارم و رحم و شفقت در من وجود ندارد.
در عین حال نمی توانم مورچه ای را بیازارم، نمی خواهم دشمنی را که قصد حیات من کرده است از پای در آورم. در برابر لرزش یک برگ دلم می لرزد، در مقابل اشک چشم آب می شوم، چشمک یک ستاره مرا به خود جذب می کند، نسیم سحری روحم را به آسمان ها می برد...
خدایا، این لطافت با آن صلابت چگونه جمع شده است؟ خودم در تعجبم!"
گفتکه خیلی دلمو لرزوند گفتش اقا مصطفی به من گفته من مث شمعم ومیسوزم
وبا نورم فرق ظلمت وروشنی معلوم شه بعد من ( غاده) بهش گفتم : مصطفی دلم
میخواد مث پروانه گرد وجودت بچرخم با سوختن تو بسوزم و وقتی تو خاموش شدی
منم بمیرم بعد اون گفت : نه تو باید مث طائر قدس باشی وبعد خاموشی من به سوی
نور پربکشی شمع در طوفان محکومه به خاموشی اما طائر قدس پرواز میکنه وبه
سوی نور حرکت میکنه

بپرسم واقعا بعد از چمران تو چه کردی ؟ کاش بودی سرم رو میذاشتم رو پات وتو
برام از این عشق با شکوه میگفتی کااااااااااش
اخخخخخخخخخ که چقدر دلم برات تنگههههه
شنیدم همسر جانباز اعتدالی کلیه شو گذاشته برا فروش
باید بگم خوش به غیرت بعضیا دلم میخواد فریاااد بزنم
در ضمن دیروز شهادت شهید دکتر علی شریعتی بود
ادامه مطلب رو هم بخونید حتماامروز بهش یه مطلب اضافه کردم