پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۴۰ ق.ظ
غاده از عشقش چمران میگوید( قسمت دوم)
بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود موسسه، رفتم در طبقه
اول مرا معرفی کردند به آقایی و گفتند ایشان دکتر چمران هستند. مصطفی
لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم. فکر میکردم که کسیکه اسمش با جنگ
گره خورده و همه از او میترسند باید آدم غسیای باشد، حتی میترسیدم، اما
لبخند او و آرامشش مرا غافلگیرکرد. دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضعی
خاص گفت: شمایید؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم زودتر از اینها منتظرتان
بودم. مثل آدمی که مرا از مدتها قبل میشناخته حرف میزد. عجیب بود. به
دوستم گفتم: مطمئنی که دکتر چمران این است؟ مطمئن بود.
مصطفی تقویمی آورد مثل آن تقویمی که چند هفته قبل سید غروی به من داده بود نگاه کردم گفتم: من این را دیدهام. مصطفی گفت: همه تابلوها را دیدید؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد؟ گفتم: شمع، شمع خیلی مرا متاثر کرد. توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع؟ چرا شمع؟ من خود به خود گریه کردم، اشکم ریخت. گفتم: نمیدانم. این شمع، این نور، انگار دروجود من هست، من فکر نمیکردم کسی بتواند معنی شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان دهد. مصطفی گفت: من هم فکر نمیکردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، و با او آشنا شوم.
تازه داره به جاهای شیرینش میرسه برو به ادامه مطلب
مصطفی تقویمی آورد مثل آن تقویمی که چند هفته قبل سید غروی به من داده بود نگاه کردم گفتم: من این را دیدهام. مصطفی گفت: همه تابلوها را دیدید؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد؟ گفتم: شمع، شمع خیلی مرا متاثر کرد. توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع؟ چرا شمع؟ من خود به خود گریه کردم، اشکم ریخت. گفتم: نمیدانم. این شمع، این نور، انگار دروجود من هست، من فکر نمیکردم کسی بتواند معنی شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان دهد. مصطفی گفت: من هم فکر نمیکردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، و با او آشنا شوم.
تازه داره به جاهای شیرینش میرسه برو به ادامه مطلب