سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۱، ۰۶:۲۹ ب.ظ
درباره رمان
سلام به همه خوبییین رمان منم تموم شد مث همه چیز که تموم میشه قول داده بودم براتون از هدفم بگم وپاسخ نقداتون رو هم بگم الوعده وفا
این رمان دوتا شخصیت مهم داره نیلوفر وحمید از دو دنیای تقریبا متفاوت ودونسل
مختلف نسل جنگ ونسل امروزنیلوفر دختری پر شور وپر انرژیه که از روزمرگیها
خسته شده و خواهان زندگی با ارزشه بنظر من اولین چیزی که باعث اصلاح انسان میشه تفکره اینکه اون ادم به وضع موجود راضی نباشه ودنبال کمال معنوی باشه
اون اگر چه در یک خونواده ارمانگرا رشد نکرده اما به ارمانهای مردی مث حمید
احترام میذاره واین دومین شرطه یعنی ادب ، نیلوفر دنبال ظاهر چیزها نبود و
در الفاظ واسامی متوقف نمیشد اون روح سیالی داشت که کسی نمیتونست اونو
به بند بکشه واین حالت رو تا اخر عمر حفظ کرد اون خیلی از کارها رو براساس
فترتش انجام میداد وگاها اصلا فلسفه اونو نمیدونست مثل اردواج با حمید وفقط
به خاطر علاقه شدیدش بهش تن داد ببینید من نمیخواستم یه دختر خارق العاده
رو به تصویر بکشم بهر حال اون قسمت زیادی از زندگیش رو به بطالت گذرونده بود
وطبیعی بود که از خیلی چیزا عقب مونده باشه اما همون حس کمال طلبی و
عرضه ای که در مقام عاشقی از خودش نشون داد واعتمادی که به حمید کرد باعث
شد که اون یه فرصت طلایی بدست بیاره از این فرصتا کمابیش تو زندگی هممون
پیش میاد اما ما متاسفانه کمتر ازش بهره میبریم واصلا نمیفهمیم که یک کار ساده
میتونه فرسنگها ما رو به خدا نزدیک کنه واما حمید اون پیچیده تره توی زندگیش
مدام به انجام وظیفه فکر کرده ودر این راه زیاد سختی کشیده درست عمل کردن
گاهی خودش میشه حجاب راه گاهی وقتی زیادی خوب باشی وعیبی تو خودت
نبینی این خوب بودن میشه عادت همه چیز خوبه اما رشدت کند میشه حمید به
چنین وضعی مبتلا شده بود ویه عشق پرشور میتونست روحش رو دوباره به
جریان بندازه ونیلوفر با کودکیهاش با سادگیهاش ولطافتش وعشق پاکش دل حمید
رو لرزوند والبته تا خد ا نخواد نمیشه حمید به فکر ساختن نیلوفر بود به فک
ر پیشرفتش ویه غفلت ظریف وجودش رو گرفته بود حرفای خودش یادش رفته بود
حساب کتابای خدا با ما فرق داره همه بدونید روز قیامت هممون حیرت میکنیم مقام
بعضیا رو ببینیم گاهی یک کارگر شهرداری میزنه از علمای بلزرگ جلوتر وراز این جلو
زدن تقوا واخلاصه در حد توان هر فرد ادمی که در حد توانش اخلاص وتقوا داشسته
باشه میرسه به اخرش چون اوموقع خدا در حد توانش بهش میده کی میدونه توان خدا چقدره؟
خلاصه شهادت نیلوفر مثل یک کشیده محکم بر صورت حمید بود که هوشیارترش کرد
والبته من برا همین سعی کردم همه جا بخورن ویکنواختی قبلش دقیقا برا همین بود
تا این شوک بهتر به خواننده وارد شه ومیدونم موفق شدم وهمه شوکه شدند
طولانی شد دوباره بقیش باشه برا بعد تا اینجا نظرتون چیه؟
پی نوشت: یک وبلاگ تازه تاسیس قرانی دیدم که هدفش تفسیر وبحث در مورد فهم
ما در باره قرانه طرح خیلی جالبیه به نظرم وقت خوبیم هست به داریم به بهار قران
دارین نزدیک میشیم به همتون توصیه میکنم توی این طرح شرکت کنید خیلی مفیده
روی لینک زیر کلیک کن
این رمان دوتا شخصیت مهم داره نیلوفر وحمید از دو دنیای تقریبا متفاوت ودونسل
مختلف نسل جنگ ونسل امروزنیلوفر دختری پر شور وپر انرژیه که از روزمرگیها
خسته شده و خواهان زندگی با ارزشه بنظر من اولین چیزی که باعث اصلاح انسان میشه تفکره اینکه اون ادم به وضع موجود راضی نباشه ودنبال کمال معنوی باشه
اون اگر چه در یک خونواده ارمانگرا رشد نکرده اما به ارمانهای مردی مث حمید
احترام میذاره واین دومین شرطه یعنی ادب ، نیلوفر دنبال ظاهر چیزها نبود و
در الفاظ واسامی متوقف نمیشد اون روح سیالی داشت که کسی نمیتونست اونو
به بند بکشه واین حالت رو تا اخر عمر حفظ کرد اون خیلی از کارها رو براساس
فترتش انجام میداد وگاها اصلا فلسفه اونو نمیدونست مثل اردواج با حمید وفقط
به خاطر علاقه شدیدش بهش تن داد ببینید من نمیخواستم یه دختر خارق العاده
رو به تصویر بکشم بهر حال اون قسمت زیادی از زندگیش رو به بطالت گذرونده بود
وطبیعی بود که از خیلی چیزا عقب مونده باشه اما همون حس کمال طلبی و
عرضه ای که در مقام عاشقی از خودش نشون داد واعتمادی که به حمید کرد باعث
شد که اون یه فرصت طلایی بدست بیاره از این فرصتا کمابیش تو زندگی هممون
پیش میاد اما ما متاسفانه کمتر ازش بهره میبریم واصلا نمیفهمیم که یک کار ساده
میتونه فرسنگها ما رو به خدا نزدیک کنه واما حمید اون پیچیده تره توی زندگیش
مدام به انجام وظیفه فکر کرده ودر این راه زیاد سختی کشیده درست عمل کردن
گاهی خودش میشه حجاب راه گاهی وقتی زیادی خوب باشی وعیبی تو خودت
نبینی این خوب بودن میشه عادت همه چیز خوبه اما رشدت کند میشه حمید به
چنین وضعی مبتلا شده بود ویه عشق پرشور میتونست روحش رو دوباره به
جریان بندازه ونیلوفر با کودکیهاش با سادگیهاش ولطافتش وعشق پاکش دل حمید
رو لرزوند والبته تا خد ا نخواد نمیشه حمید به فکر ساختن نیلوفر بود به فک
ر پیشرفتش ویه غفلت ظریف وجودش رو گرفته بود حرفای خودش یادش رفته بود
حساب کتابای خدا با ما فرق داره همه بدونید روز قیامت هممون حیرت میکنیم مقام
بعضیا رو ببینیم گاهی یک کارگر شهرداری میزنه از علمای بلزرگ جلوتر وراز این جلو
زدن تقوا واخلاصه در حد توان هر فرد ادمی که در حد توانش اخلاص وتقوا داشسته
باشه میرسه به اخرش چون اوموقع خدا در حد توانش بهش میده کی میدونه توان خدا چقدره؟
خلاصه شهادت نیلوفر مثل یک کشیده محکم بر صورت حمید بود که هوشیارترش کرد
والبته من برا همین سعی کردم همه جا بخورن ویکنواختی قبلش دقیقا برا همین بود
تا این شوک بهتر به خواننده وارد شه ومیدونم موفق شدم وهمه شوکه شدند
طولانی شد دوباره بقیش باشه برا بعد تا اینجا نظرتون چیه؟
پی نوشت: یک وبلاگ تازه تاسیس قرانی دیدم که هدفش تفسیر وبحث در مورد فهم
ما در باره قرانه طرح خیلی جالبیه به نظرم وقت خوبیم هست به داریم به بهار قران
دارین نزدیک میشیم به همتون توصیه میکنم توی این طرح شرکت کنید خیلی مفیده
روی لینک زیر کلیک کن
۹۱/۰۴/۲۷
گیر سه پیچ داده ازاون ور هم نسیم گفته دامادخودمه من موندم این یک دونه پسر شما خودتون قضاوت کنید چکار کنم منتظر پیشنهادت شما هستم