دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۰۱ ب.ظ
السلام علیک السلطان یا علی بن موسی رضا

سلام بالاخره این سفر با همه زیباییهاش تموم شد همیشه ناراحت امروز بودم دلم نمیخواست تموم بشه اما این خاصیت دنیاست خوشی ونا خوشیش زود گذره

برا حرم تنگ شده خیلی

بدیش اینکه هر دو تا ضیافت با هم تموم شد هم ماه رمضان هم مهمونی امام رضا
اونجا خیلی باصفا بود جاتون خالی افطار وسحر حرم بودم موقع افطار تو حرم سر
صف نماز شیر عسل وکیک میدانن امام رضا ثروتمند ترین مرد جهانه دیگه دارندگی وبرازندگی

ومرتب خیلی عالی بود الان دارم با خودم فک میکنم همه فهمیدن که من برا خدا
نمیرفتم نماز شیر کیک امام رضا رو عشقه

تو صحن اسمال طلا که مینشستی دم افطار بوی غذای امام رضا ادم رو گیج میکرد

ما که از معنویت بویی نبردیم اینقد نق به دل امام رضا زدم که بابا مسلمون یه وعده
هم مارو مهمون کن دیگه تا اینکه بالاخره یه ژتون غذا به طرز حیرت انگیزی نصیبمون
شد


نون پنیر سوپ خرما قیمه وپلو ودسر جاتون خالی به جای همه یه قاشق خوردم

از شبای قدر نگو که عشق بود شب بیست ویکم خیلی حال داد اقای رفیعی واقای
نبوی کولاک کردند شب بیست وسوم اقای ناطق حال همه رو گرفت گذاشت تو قوطی
خداییش شب قدرم رو کمی تا قسمتی خراب کرد با حرفای بی ربط به شب قدر کمی
التهاب تو حرم ایجاد شد اکثر مردم خوششون نیومد اطرافیای من که همه اعتراض
میکردن تو صحن رضوی مردم برای اینکه به حرفاش ادامه ندن بلند صلوات میفرستادن
اونم مجبور شد حرفاش رو زود تموم کنه خلاصه حالمون گرفته شد نمیدونم حرف
سیاسی تو شب قدر چه موضوعیتی داره

رفتیم تهران تا نماز رو پشت سر امام سید علی بخونیم وبهترین دوستم رو که خیلی
دلم براش تنگ شده بود رو دیدم و کلی با هم درد حرف زدیم ودلم باز شداااااااا

جای همتون خالی بود برا همتون دعا کردم اگه قابل باشم وخدا قبول کنه الان دیگه
در های رحمت به روتون باز میشه

نکردن وبرام نظر گذاشتن ممنون

بفرما سوغاتی

ای بابا تقصیر من چیه اینجا دنیای مجازیه خب سوغاتیشم مجازیه به خوبی خودتون
حلال کنید دیگه

۹۱/۰۵/۳۰
ما می رویم اگر چه ز الطاف دوستان
بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است
دلخوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش
در دین ما ملاک مسلمان ابوذر است
ما می رویم مقصدمان نامشخص است
هر جا رویم بی شک از این شهر بهتر است
از سادگی است گر به کسی تکیه کرده ایم
اینجا که گرگ با سگ گله برادر است
ما می رویم، ماندن با درد فاجعه است
در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است
دیریست رفتهاند امیران قافله
ما ماندهایم، غافله پیران قافله
اینجا که گرچه باب من و پای لنگ نیست
باید شتاب کرد، مجال درنگ نیست
بر درب آفتاب پی باج می رویم
ما هم بدون بال به معراج می رویم