با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

سلام من یه انسان آزادم .آزاد از قید و بند احزاب گروهها ..نه ببخشید من یه اسیرم ..اسیرعشق مولام امام سید علی همه دنیا رو به شوخی میگیرم چیزی زیبا تر از عشق ندیدم. این وبلاگ وبلاگ دلدادگیست .جایی برای بیان بی قراریهای من .

پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۴۰ ق.ظ

غاده از عشقش چمران میگوید( قسمت دوم)

بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود موسسه، رفتم در طبقه اول مرا معرفی کردند به آقایی و گفتند ایشان دکتر چمران هستند. مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم. فکر می‌کردم که کسیکه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می‌ترسند باید آدم غسی‌ای باشد، حتی می‌ترسیدم، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیرکرد. دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضعی خاص گفت: شمایید؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم زود‌تر از این‌ها منتظرتان بودم. مثل آدمی که مرا از مدت‌ها قبل می‌شناخته حرف می‌زد. عجیب بود. به دوستم گفتم: مطمئنی که دکتر چمران این است؟ مطمئن بود.
 
مصطفی تقویمی آورد مثل آن تقویمی که چند هفته قبل سید غروی به من داده بود نگاه کردم گفتم: من این را دیده‌ام. مصطفی گفت: همه تابلو‌ها را دیدید؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد؟ گفتم: شمع، شمع خیلی مرا متاثر کرد. توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع؟ چرا شمع؟ من خود به خود گریه کردم، اشکم ریخت. گفتم: نمی‌دانم. این شمع، این نور، انگار دروجود من هست، من فکر نمی‌کردم کسی بتواند معنی شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان دهد. مصطفی گفت: من هم فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، و با او آشنا شوم.


تازه داره به جاهای شیرینش میرسه برو به ادامه مطلب


۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۴۰
درد سر
شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۱، ۱۰:۵۱ ق.ظ

دستاوردهای اجلاس



سلام  چند وقته اخبار فقط داره اخبار این اجلاس غیر متعهدها رو میگه ومن گوشم

 رو فرو میبرم تو توده مردم ببینم نظرشون چیه بعضیا خوشحالن بعضیها هم که

 طبق معمول نق میزنن : ببین سرمایه مملکت رو صرف چی میکنن یا جواب این همه

هزینه رو کی میده .....

واقعا چرا بعضیا فقط جلو پاشون رو میبینن؟ اصلا توجه نمیکنن به اینکه اولا
مدعوین هزینه حضور خودشون رو در اجلاس میپردازند دوما الان مگه تمام

 تریبونهای علیه ایران جوسازی نمیکنه؟ خب اینکه صد وبیست کشور دنیا بیان واز

نزدیک با ایران وتمدن و پیشرفتهایی که تو این سالها کرده اشنا بشن خیلی غنیمته

 ما الان تحریمیم وهر کاری که بتونه روی روابط ما با بقیه کشورها تاثیر مثبت بذاره

 یعنی پیروزی در عجبم که همیشه دشمنای ما بیشتر این چیزا رو میفهمن

وتمام تلاششون رو کردند تا از شکوه این اجلاس کم کنن یا کاری کنن که مهمونای

این جلسه نیان در حالیکه همه اومدن ودیدارهای خوب ومفیدی انجام شد وحسابی روشون کم شد
وابروشون رفت امام خامنه ای یه بار دیگه روشون رو با بیانات

 شیوا شون سیاه کردند وقتی به هم جهان گفتند که خون انسانها در غرب گرانتر

 است ودر بقیه جاها ارزانتر شکنجه اگر توسط غرب انجام شود عیبی ندارد اما در بقیه دنیا زشت است در واقع این منافع غرب است که همیشه مهمه
وخیلی چیزای دیگه
در واقع صحبتای امام سید علی مصداق این ایه شد:
                    
                                 فبُهِت الذی کَفر





 




واما از کوچکترین مهمان غیر متعهد بگم ارمیتای عزیز ارمیتا سرگرم نقاشی بود و

توجهی به خبر نگارایی که داشتن ازش عکس میگرفتند ومنتظر شنیدن حرفاش

 بودن نبود بعد مامانش میکروفونش رو روشن کرد و اون این جملات کوتاه وتاثیر گذار

 رو به دو زبان فارسی وانگلیسی گفت :

این آرمیتاست ، دختر یکی از هزاران شهید ایرانی ، زنده و ایستاده‌ایم پای خون‌شان، برای ایران و برای آرمانشان؛ دستان پلیدی که خون پاک پدرم را ریختند بدانند نفرین شدگان و بدنامان تاریخ‌اند.

بعد خبرنگاران داخلی وخارجیبپا خواستند وبه شدت اونو تشویق کردند

بله این ارمیتاست کوچکترین مهمان غیر متعهد به همه زورگویان وزیاده خواهان و

کسانی که تا مرفق دستشان به خون این ملت وهمه ملتهای ازاده جهان الودست

این ارمیتاست دخترکی که فریاد مظلومیت این ملت را با کلمات صادقانه اش

در گوش جهان طنین انداز کرد

ارمیتای عزیز زود بزرگ شو راه پدر شهیدت را ادامه بده




                 راستی وبلاگ قانون زندگی یادتون نره

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۵۱
درد سر
يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۱، ۰۵:۱۵ ب.ظ

غاده از عشقش چمران میگوید( قسمت اول)


دختر قلم را میان انگشتانش جابه جا کرد و بالاخره روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت «از جنگ بدم می‌آید» با همه غمی که در دلش بود خنده‌اش گرفت، آخر مگر کسی هم هست که از جنگ خوشش بیاید؟ چه می‌دانست! حتماً نه.بابا بین آفریقا و ژاپن مروارید تجارت می‌کرد و آن‌ها خرج می‌کردند، هر طور که دلشان می‌خواست.
خانه ما در صور زیبا بود، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعد‌ها اسرائیل خرابش کرد. شب‌ها در این بالکن می‌نشستم، گریه می‌کردم و می‌نوشتم. از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف می‌زدم، با ماهی‌ها، با آسمان. این‌ها به صورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ می‌شد. مصطفی اسم مرا پای همین نوشته‌ها دیده بود. من هم اسم او را شنیده بودم اما فقط همین. در باره‌اش هیچ چیز نمی‌دانستم، ندیده بودمش، اما تصورم از او آدم جنگ جوی خشنی بود که شریک این جنگ است.
ماجرا از روزی شروع شد که سید محمد غروی، روحانی شهرمان، پیشم آمد و گفت: آقای صدر می‌خواهد شما را ببیند. من آن وقت از نظر روحی آمادگی دیدن کسی را نداشتم، مخصوصا این اسم را. اما سید غروی خیلی اصرار می‌کرد که آقای موسی صدر چنین و چنان‌اند، خودشان اهل مطالعه‌اند و می‌خواهند شمارا ببینند. این همه اصرار سید غروی را دیدم قبول کردم و «هرچند به اکراه» یک روز رفتم مجلس اعلای شیعیان برای دیدن امام موسی صدر، ایشان از من استقبال زیبایی کرد. از نوشته‌هایم تعریف کرد و اینکه چقدر خوب درباره ولایت و امام حسین (ع) «که عاشقش هستم» نوشته‌ام. بعد پرسید: الان کجا مشغولید؟ دانشگاه‌ها که تعطیل است. گفتم: در یک دبیرستان دخترانه درس می‌دهم. گفت: این‌ها را‌‌ رها کنید، بیایید با ما کار کنید.
 
پرسیدم (چه کاری؟) گفت: شما قلم دارید، می‌توانید به این زیبایی از ولایت، از امام حسین (ع)، از لبنان و خیلی چیز‌ها بگویید، خوب بیایید و بنویسید. گفتم: دبیرستان را نمی‌توانم ول کنم، یعنی نمی‌خواهم. امام موسی گفت: ما پول بیشتری به شما می‌دهیم، بیایید فقط با ما کار کنید. من از این حرف خیلی ناراحت شدم. گفتم: من برای پول کار نمی‌کنم، من مردم را دوست دارم. اگر احساسم تحریکم نکرده بود که با این جوانان باشم اصلاً این کار را نمی‌کردم، ولی اگر بدانم کسی می‌خواهد پول بیشتر بدهد که من برایش بنویسم احساسم اصلاً بسته می‌شود. من کسی نیستم که یکی بیاید بهم پول بدهد تا برایش بنویسم. و با عصبانیت آمدم بیرون. البته ایشان خیلی بزرگوار بود، دنبال من آمد و معذرت خواست، بعد هم بی‌مقدمه پرسید چمران را می‌شناسم یا نه. گفتم: اسمش را شنیده‌ام.
 
گفت: شما حتماً باید اورا ببینید. تعجب کردم، گفتم: من از این جنگ ناراحتم، از این خون و هیاهو، و هرکس را هم در این جنگ شریک باشد نمی‌توانم ببینم. امام موسی اطمینان داد که چمران اینطور نیست. ایشان دنبال شما می‌گشت. ما موسسه‌ای داریم برای نگهداری بچه‌های یتیم. فکر می‌کنم کار در آنجا با روحیه شما سازگار باشد. من می‌خواهم شما بیایید آنجا و با چمران آشنا شوید. ایشان خیلی اصرار کرد و تا قول رفتن به موسسه را از من نگرفت، نگذاشت برگردم.

شش هفت ماه از این قول و قرار گذشته بود و من هنوز نرفته بودم موسسه. در این مدت سید غروی هر جا من را می‌دید می‌گفت: چرا نرفته‌اید؟ آقای صدر مدام از من سراغ می‌گیرند. ولی من آماده نبودم، هنوز اسم چمران برایم با جنگ همراه بود، فکر می‌کردم نمی‌توانم بروم او را ببینم. از طرف دیگر پدرم ناراحتی قلبی پیدا کرده بود و من خیلی ناراحت بودم. سید غروی یک شب برای عیادت بابا آمد خانه ما و موقع رفتن دم در تقویمی از سازمان امل به من داد گفت: هدیه است آن وقت توجهی نکردم، اما شب در تنهایی همانطور که داشتم می‌نوشتم، چشمم رفت روی این تقویم. دیدم دوازده نقاشی دارد برای دوازده ماه که همه‌شان زیبایند، اما اسم و امضایی پای آن‌ها نبود.
 
یکی از نقاشی‌ها زمینه‌ای کاملاً سیاه داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی می‌سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیر این نقاشی به عربی شاعرانه‌ای نوشته بود؛ من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسیکه بدنبال نور است این نور هرچقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود. کسیکه بدنبال نور است، کسی مثل من. آن شب تحت تاثیر آن شعر و نقاشی خیلی گریه کردم. انگار این نور همه وجودم را فراگرفته بود. اما نمی‌دانستم چه کسی این را کشیده.


پی نوشت: میبینم که میاین اینجا وسر میخورین در میرین برا همین بر ان شدم یه حدیث جعل کنم
من دخل فی وبلاگی ولم یجعل فیها کامنت انی اقول له کن سوسک فیکون
اگه عربیت مث من خوب باشه میفهمی


یه پینوشت دیگه : هشتم شهریور تولد سید حسن نصرالله مبارک ایشالله هر چی خاک دشمناشه عمر این بزرگوار باشهبرا سلامتیش ونابودی اسرائیل صلوااااااات
۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۱۵
درد سر
پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۴۱ ب.ظ

تو کدومی؟

سلام
دیدید اخر بعضی ایه های قران نوشته اکثرهم لا یعقلون  یا لایفقهون یا لا یشعرون

مودبانه همون خودمونه تو دوس داری جزو کدوم باشی؟ اکثریت یا اقلیت؟ جون

همشیره ابویت تا ته متن بخون
میخوام امروز از همه هیاهو کنار بکشی یه گوشه بشینی وعمیق به حرفام فک کنی فک میکنی بتونی؟

ایات اول سوره بقره رو بلدی؟ در باره کتابی که بی شک هدایت میکنه وشرط هدایت

 رو تقوا گذاشته و اولین صفتی که برا متقین اورده رو دیدی؟ الذین یومنون بالغیب
  حالا بشین فک کن ایمان به غیب یعنی ایمان به همه چیز یعنی پنج جزئ اصول

دین هر پنج اصل دین به این وابستست حالا ریز شو جزیی تر نگاه کن ایمان به

 غیب یعنی باور کنی اگه کسی گناه میکنه خدا میبینه دیگه دلت نره تو اون گناه

 یعنی باورت شه اگه اگه گناه کنیم دامن خودمون رو میگیره یعنی باور کنیم سنتهای

 خدا اتفاق میفته خجالت نمیکشی؟ اگه بانک پارسیان بگه هر سپرده رو بعد یکسال

دوبرابر میکنه همه میرن سپرده میذارن اما وقتی خدا میگه هفتصد برابر میکنه

هیشکی باور نمیکنه وقتی خدا میگه خمس وزکات مال رو افزایش میده باور

 نمیکنیم چون ما کم شدنش رو میبینیم ایمان به غیب یعنی همین یعنی در بست

حرف خدا رو قبول کنی یعنی بفهمی صله رحم روزی رو زیاد میکنه در خونتو نبندی

برا مهمون یعنی باور کنی با غیبت که میکنی سر تاپات لجن میشه من که ایمان

 به غیبم خیلی میلنگه از حالا بگم زنبور بی عسل معروف خودممالبته نا امید

نیستم ایشالله خدا کمک کنه خودم بهتر عمل کنم اما من چیکار میکنم به تو ربطی

 نداره
تو خودتو بسنج چقدر ایمان به غیب داری هرچی به دین عمل میکنی

 هرچی حسرت گناهای دیگران رو نخوری وباورت بشه اونا دارن خبط میکنن یعنی

 ایمان به غیبت به همون اندازه محکمه
از ما گفتن بود خود دانی


وبلاگ قرانی رو فراموش نکن بشین رو ایه های قران فک کن ونظرت رو بنویس

 بذار زندگیت با تفکر پیش بره نه با عادت
پس رو لینک زیر کلیک کن وتو طرح تفسیر شرکت کن



                                     وبلاگ قانون زندگی

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۴۱
درد سر
دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۰۱ ب.ظ

السلام علیک السلطان یا علی بن موسی رضا



سلام بالاخره این سفر با همه زیباییهاش تموم شد همیشه ناراحت امروز بودم دلم نمیخواست تموم بشه اما این خاصیت دنیاست خوشی ونا خوشیش زود گذره دلم
 برا حرم تنگ شده خیلی

بدیش اینکه هر دو تا ضیافت با هم تموم شد هم ماه رمضان هم مهمونی امام رضا

اونجا خیلی باصفا بود جاتون خالی افطار وسحر حرم بودم موقع افطار تو حرم سر

 صف نماز شیر عسل وکیک میدانن امام رضا ثروتمند ترین مرد جهانه دیگه دارندگی وبرازندگی
شبی هفتاد هزار نفر رو شیر عسل وکیک وخرما میدادند خیلی بانظم

ومرتب خیلی عالی بود الان دارم با خودم فک میکنم همه فهمیدن که من برا خدا
 نمیرفتم نماز شیر کیک امام رضا رو عشقه
تو صحن اسمال طلا که مینشستی دم افطار بوی غذای امام رضا ادم رو گیج میکرد

ما که از معنویت بویی نبردیم اینقد نق به دل امام رضا زدم که بابا مسلمون یه وعده

 هم مارو مهمون کن دیگه تا اینکه بالاخره یه ژتون غذا به طرز حیرت انگیزی نصیبمون
شد باورتون نمیشه چه باحال بود سفره ها ردیف وبا نظم چیده شده بود نیگاه کنید



نون پنیر سوپ خرما قیمه وپلو ودسر جاتون خالی به جای همه یه قاشق خوردم

از شبای قدر نگو که عشق بود شب بیست ویکم خیلی حال داد اقای رفیعی واقای

نبوی کولاک کردند شب بیست وسوم اقای ناطق حال همه رو گرفت گذاشت تو قوطی

خداییش شب قدرم رو کمی تا قسمتی خراب کرد با حرفای بی ربط به شب قدر کمی

التهاب تو حرم ایجاد شد اکثر مردم خوششون نیومد اطرافیای من که همه اعتراض

میکردن تو صحن رضوی مردم برای اینکه به حرفاش ادامه ندن بلند صلوات میفرستادن

اونم مجبور شد حرفاش رو زود تموم کنه خلاصه حالمون گرفته شد نمیدونم حرف

سیاسی تو شب قدر چه موضوعیتی داره بگذریم ... بعد از شبای قدر از راه شمال

رفتیم تهران تا نماز رو پشت سر امام سید علی بخونیم وبهترین دوستم رو که خیلی
 دلم براش تنگ شده بود رو دیدم و کلی با هم درد حرف زدیم ودلم باز شداااااااا

جای همتون خالی بود برا همتون دعا کردم اگه قابل باشم وخدا قبول کنه الان دیگه

در های رحمت به روتون باز میشه از همه کسایی که این مدت منو فراموش

نکردن وبرام نظر گذاشتن ممنونواما سوغاتی همه کسایی که سوغاتی خواستن

بفرما سوغاتی

                                  
ای بابا تقصیر من چیه اینجا دنیای مجازیه خب سوغاتیشم مجازیه به خوبی خودتون

 حلال کنید دیگه





۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۱ ، ۱۷:۰۱
درد سر
يكشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۰۵ ق.ظ

جنگ اقتصادی

سلام هنوز مشهدم دلم برا همتون تنگ شده دلم میخواست برا مولام علی یه پست

اساسی بزنم اما نشد دلم بد جوری هواییه نمیدونید حرم امام رضا تو این روزها

چه قدر با صفاست جای همتون خالی از حالا عزای برگشتنم رو گرفتم میدونم دوباره

باید روزها دلتنگی بکشم واین ضیافت تا اخر ماه رمضون تموم میشه فک کنم تا اخر

ماه مبارک اینجا بمونم اگه بیام یه سفر نامه براتون میزنم خالی از لطف نیست برا

ههموتون دعا میکنم شما هم برام دعا کنید این ایام سراسر غم واندوه رو هم به همه تسلیت میگم

از همهتون معذرت میخوام که نتونستم به وبلاگتون ر بزنم یا جواب ایمیلاتون رو بدم ایشالله میام جبران میکنم

....................................................................................................

دیدید چه گرونی ها زیاد شده؟ خداییش قیمتا صعودی شده هر روز گرونتر از دیروز  

این گرونیها فقط دلیلش بی کفایتی دولت نیست چند روز پیش تو برنامه دیروز امروز

 فردا مهمونش محسن رضایی بود میشناسینش که هر چند من به خیلی از کاری

 ایشون انتقاد دارم اما این حرفش درست بود و برام جالب بود

اشاره کرد به اینکه فک میکنید چرا الان چند ساله امام خامنه ای روی سالها اسامی اقتصادی میگذارن؟وتاکیدشون روی جهاد اقتصادیه؟ چون ایشون نگران امروز بودند

اگه دیروز دشمن یه جنگ برابر با ماداشت وتحریم اقتصادی کمک کننده برا اون جنگ

به حساب میومد امروز دشمن با هم قوا کمر همت بسته یک جنگ اقتصادی تمام عیار

 به راه بندازه البته باید گفت که دولت مردان ما هم بعضی جاها دچار اشتباه شدند

وعملکردشون قابل قبول نبودهاما این تورم شدید دلیلش فراتر از این اشتباهاته

واضافه کردند که امروز ما باید همینجور که در سالهای جنگ هممون با هم متحد بودیم

دوباره هممون دست به هم بدیم واز خود مردم برای حل این مشکل کمک بگیریم .

ویه جهاد تمام عیار اقتصادی راه بندازیم

حالا حرف من اول با مسئولین : با همه توانتون کار کنید وبدونید هر کار نفسانی

شما کمک به دشمنه توی این شرایط خودخواهی ها وحزب بازی ها ونزاعها رو

 کنار بذارید وبجشسبید به خدمت به مردم


وحرف من با خودمون : باید تحمل کنیم وصبر پیشه کنیم از خرجای اضافی بزنیم

واسرافها رو کنار بگذاریم وفرهنگ صرفه جویی رو توسعه بدیم واز کالاهای ایرانی

استفاده کنیم

وحرف من با دشمن : فک نکن با این فشارها از جا رد میریم وروبروی نظاممون قرار

میگیریم ما برای مرغ وتخم مرغ انقلاب نکردیم تا برای گرونیش از دستش بدیم هر

 چه به ما فشار بیارید ما محکمتر وبالنده تر خواهیم شد ویک روز شما رو نابود

 خواهیم کرد شک نکنیدتا کور شود هر انکه نتواند دید

حالا یه کلیپ براتون گذاشتم که با صدای خواننده بسیار خوبمون اقای حامد زمانیه
 دمت گرم اقا حامد که گل کاشتی راستی اول صدای پخش کننده اهنگ وبلاگ
رو ببندید


            [http://www.aparat.com/v/1081ad446b594d204d7955c2804f5939264134]


گمونم هنوز مشهد باشمنظر بذارین هااااااااا هرکی نظر بذاره براش سوغاتی میارم

              
  وبلاگ قرانیم یادتون نره هاااااا( قانون زندگی)

 

سلام از مشهد دارم براتون مینویسم از همتون معذرت میخوام که وبلاگاتون سر نزدنم اومدن به کافی نت برام خیلی سخته شاید ...شاید تا اخر شبای قدر مشهد بمونم برا همتون دعا میکنم بذارین بیام از دل همتون در میارم خیلی دلم برا همتون تنگ شده  ...درپناه حق باشید



۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۱ ، ۰۸:۰۵
درد سر
سه شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۰۰ ق.ظ

درباره رمان قسمت دوم

سلام
خب تا کجا گفتم؟ اها بعد از شهادت نیلوفر وشوکی که به حمید وارد شد حمید

 مث بعضی از ما در مواجهه با این مصیبت خدا رو محکوم نکرد درد دوری از نیلوفر

 اگر چه براش خیلی سخت بود اما اون میدونست دلیل هر حادثه ای رو باید در درون

خودش جستجو کنه داغ نیلوفر به کنار درد اینکه نیلوفر فدای او شده وزخم زبانهای

خونوادش همه میتونه زبان هر انسانی رو به ناشکری باز کنه که چرا من؟ من که

 سالها عمرم رو وقف تو کردم خدا!!!! در واقعا کارهای خوبش اگه حجابش میشدند

 واونا رو به رخ خدا می کشید شاید برا همیشه از فیض رسیدن به این مقام محروم

میشد اما حمید بعد حادثه بازم تفکر کرد برای نیلوفر گریه میکرد وسوگواری اما

همچنان تسلیم تقدیر خدا بود وسعی میکرد حال روحیش روی کارهای مهم اثر نذاره

 اون فهمیده بود که هر کاری که برای رضای خدا انجام بشه مهمه هر کاری وبا جدیت

ادامه داد اما رویای شیرین کاریهای نیلوفر تنهاش نمیذاشت هر چیز کوچیکی یاد نیلوفر

رو براش تداعی میکرد اما اون باید از نیلوفر بگذره ونباید توی این رویاها متوقف بشه

شب زنده داریهاش بیشتر شده بود وارتباطش با خدا عمیق تر شد وخدا یاری خودش

رو شامل حالش کرد وقتی استقامت مثال زدنی اونو دید بله نصرت خدا همیشه بعد

از استقامت ما میرسه وحمید در یک لحظه که اخرین شب زندگیش به حساب میومد

اون حس انقطاع از همه چیز رو تجربه کرد جوری که دیگه هیچی تو دنیا اهمیتی نداره

جز خود خدا وهر چی که خدا میخواد وروزی که این حس رو تجربه کرد روزی بود که

دیگه وقت رفتنه واون ترکش کوچولو که سالها کنار رگ قلبش زندگی کرده بود رگ

 حیات دنیوی او رو برید واو به دیدار محبوب شتافت

من دلم میخواست روند تبدیل عشق مجازی رو به حقیقی به تصویر بکشم نمیدونم

 تا چه حد موفق شدم

البته تو زمینه زندگی حمید با نیلوفر هم حرف زیاده من تمام اون جملات رو بین اون

دو رو حساب شده انتخاب کردم واین سبک زندگی فقط وقتی محقق میشه که هر

دو یعنی زن ومرد هر دو همراه وهمدل وهمنفس باشند و فداکاری رو یاد گرفته

 باشندواما چرا با من حرف بزن  ؟ اول قصه نیلوفر از حمید میخواد با من حرف بزن

تا از راز درونت اگاه بشم واز معارفی که در سینت پنهان کردی وحمید ارام ارام حس

میکنه که به این گفتن نیاز داره ودلش میخواد با اون حرف بزنه وبعد یه مدت حس

 میکنه این کافی نیست باید بشنوه درد این نسل رو درد نسلی که واقعا خدا رو

 دوست داره اما راه واقعی رو بلد نیست واین باید یه رابطه دوطرفه باشه واینکه

 در عین حال هر دوی انها به حرف زدن با قدرت بلایتناهی الله نیاز دارند خدا به همه

 بنده هاش میگه با من حرف بزن وبنده از خداش انتظار داره سکوت خودش رو بشکنه

ره ما همه به هم محتاجیم وبه ارتباط با همدیگه نیاز داریم و توی همین ارتباطات هست

که رشد میکنیم

پس معتلش نکن وبا من حرف بزن


پی نوشت اول : وبلاگ دومم قانون زندگی رو فراموش نکنین لطفا وتوی بحثای قرانی ما شرکت کنید
                                                       کلیک کن ( قانون زندگی)

پی نوشت بعدی: این متن رو قبل سفرم به مشهد نوشتم وتنظیمش کردم برا امروز

 تا منتشر بشه شما نظراتتون رو بذارید من اگه بتونم اونجا برم کافی نت که جواب

میدم اگرم نشد برمیگردم ان شالله جوابتونرو میدم همهتون  
رو بخدا میسپرم از حالا
دلم براهمتون تنگ شده
۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۱ ، ۰۸:۰۰
درد سر
پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۱، ۱۲:۳۵ ب.ظ

آماده برا مهمونی



شده تا حالا بخواین برین یه مهمونی پر وپیمون ؟ چند رقم غذا با پذیرایی مفصل؟

اون موقع ها از ساعتها قبل چیزی نمیخوریم تا حسابی گرسنه بشیم تا بتونیم

حسابی دلی از عزا در بیاریم
قربون خدا برم که همه کاراش برعکسه یعنی

 از نظر ما بنده ها برعکسه الان نزدیک ضیافت خدا هستیم یه مهمونی بزرگ به صرف

گرسنگی وتشنگی
یکی از دوستام میگفت خدا نداری خرج کنی چرا اخه مهمون

دعوت میکنی؟
ببخش خدا من با شما هم شوخی میکنم هااااا حساب کتاب

خدا با ما فرق داره میخوای بیای مهمونی؟ میخوای بیشترین بهره رو از رحمت خدا

 ببری؟ پس تا میتونی استغفار کن ودیگه گناه نکن تا جایی که میشه مواظب دلت

 باش  اینا رو دارم به خودم میگم هاااااا اگه اهنگ تند گوش میدادی فعلا گوش نده

فیلم بد نبین
دروغ وغیبت که دیگه راه نداره کلا دورش خط بکش که از همه چی

بدتره ...هر کاری که حواس تو رو از مهمونی پرت کنه مث همون مهمونی که اول

گفتم از چند ساعت قبل چیزی نمیخوردی یادته؟ اینجوری اشتهای معنوی تو باز

 میشه وبیشتر بهره میبری حواستم به بهار قران باشه تو این ماه قران رو بهتر

میفهمی انگار وبهرت بیشتر میشه مث فصل بهار که رویش داره  بسه دیگه همین


راستی یه وبلاگ جدید زدم با دوستم اولش میخواستم دستهایم پنهان باشد با اسم

 دریا زدم اما بعد دیدم با این حواس پرتم هی با اسم عوضی برا بعضیا نظر گذاشتم


ضایع شدم رفت
حالا به همتون میگم وشفاف سازی میکنم اخه منو چه به پنهان

کاری ...والا
انگیزه من ودوستم باران از زدن این وب نظر کبالت بود یادتونه؟ گفته

 بود بجای قران خوندن تنها بهه تفسیر برسید خب این دوستم بهم گفت بزنیم

 آستینامون رو بالا ؟ منم گفتم یا علی میزنیم ببینیم چی میشه
اینم لینکشه

 حتما حتما تو بهار قران رو مفاهیم قران کار کنیم همه تا مورد رحمت خدا قرار

بگیریم باشد به ظهور نزدیکتر شیم توضیح روش کار تو پست اول اومده ببینم چیکار میکنید رفقا

                           
  
حتما کلیک کن ( قانون زندگی)


خواهر وبرادر میانماریم تو را میکشند چون مسلمانی چون منافع

استکبار جهانی ایجاب میکند تو بمیری ای مسلمانها تا کی سکوووووت

تا کی ....تا کی

                  
کلیک کن ( ستاد حمایت از مردم میانمار )

عکسهای تکان دهنده رو در ادامه مطلب ببینید


امروز ظهر دارم میرم مشهد ان شالله برا همتون دعا میکنم من دو تا پست گذاشتم با

یکیش در سوم مرداد وبعدی هشتم به روز شه پس همچنان به من سر بزنید وبرام نظر

بذارید اومدم جواب میدم تو افطار وسحر حتما برام دعا کنید ممنون
۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۱ ، ۱۲:۳۵
درد سر
سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۱، ۰۶:۲۹ ب.ظ

درباره رمان

سلام به همه خوبییین رمان منم تموم شد مث همه چیز که تموم میشه قول داده بودم براتون از هدفم بگم وپاسخ نقداتون رو هم بگم الوعده وفا

این  رمان دوتا شخصیت مهم داره نیلوفر وحمید از دو دنیای تقریبا متفاوت ودونسل

مختلف نسل جنگ ونسل امروزنیلوفر دختری پر شور وپر انرژیه که از روزمرگیها

 خسته شده و خواهان زندگی با ارزشه بنظر من اولین چیزی که باعث اصلاح انسان میشه تفکره اینکه اون ادم به وضع موجود راضی نباشه ودنبال کمال معنوی باشه

 اون اگر چه در یک خونواده ارمانگرا رشد نکرده اما به ارمانهای مردی مث حمید

 احترام میذاره واین دومین شرطه یعنی ادب ، نیلوفر دنبال ظاهر چیزها نبود و

در الفاظ واسامی متوقف نمیشد اون روح سیالی داشت که کسی نمیتونست اونو

 به بند بکشه واین حالت رو تا اخر عمر حفظ کرد اون خیلی از کارها رو براساس

فترتش انجام میداد وگاها اصلا فلسفه اونو نمیدونست مثل اردواج با حمید وفقط

به خاطر علاقه شدیدش بهش تن داد ببینید من نمیخواستم یه دختر خارق العاده

 رو به تصویر بکشم بهر حال اون قسمت زیادی از زندگیش رو به بطالت گذرونده بود

وطبیعی بود که از خیلی چیزا عقب مونده باشه اما همون حس کمال طلبی و

عرضه ای که در مقام عاشقی از خودش نشون داد واعتمادی که به حمید کرد باعث

 شد که اون یه فرصت طلایی بدست بیاره از این فرصتا کمابیش تو زندگی هممون

 پیش میاد اما ما متاسفانه کمتر ازش بهره میبریم واصلا نمیفهمیم که یک کار ساده

میتونه فرسنگها ما رو به خدا نزدیک کنه واما حمید اون پیچیده تره توی زندگیش

مدام به انجام وظیفه فکر کرده ودر این راه زیاد سختی کشیده درست عمل کردن

گاهی خودش میشه حجاب راه گاهی وقتی زیادی خوب باشی وعیبی تو خودت

 نبینی این خوب بودن میشه عادت همه چیز خوبه اما رشدت کند میشه حمید به

چنین وضعی مبتلا شده بود ویه عشق پرشور میتونست روحش رو دوباره به

جریان بندازه ونیلوفر با کودکیهاش با سادگیهاش ولطافتش وعشق پاکش دل حمید

رو لرزوند والبته تا خد ا نخواد نمیشه حمید به فکر ساختن نیلوفر بود به فک

ر پیشرفتش ویه غفلت ظریف وجودش رو گرفته بود حرفای خودش یادش رفته بود

حساب کتابای خدا با ما فرق داره همه بدونید روز قیامت هممون حیرت میکنیم مقام

بعضیا رو ببینیم گاهی یک کارگر شهرداری میزنه از علمای بلزرگ جلوتر وراز این جلو

 زدن تقوا واخلاصه در حد توان هر فرد ادمی که در حد توانش اخلاص وتقوا داشسته

باشه میرسه به اخرش چون اوموقع خدا در حد توانش بهش میده کی میدونه توان خدا چقدره؟


خلاصه شهادت نیلوفر مثل یک کشیده محکم بر صورت حمید بود که هوشیارترش کرد

والبته من برا همین سعی کردم همه جا بخورن ویکنواختی قبلش دقیقا برا همین بود

 تا این شوک بهتر به خواننده وارد شه ومیدونم موفق شدم وهمه شوکه شدند


طولانی شد دوباره بقیش باشه برا بعد
تا اینجا نظرتون چیه؟


پی نوشت: یک وبلاگ تازه تاسیس قرانی دیدم که هدفش تفسیر وبحث در مورد فهم

 ما در باره قرانه طرح خیلی جالبیه به نظرم وقت خوبیم هست به داریم به بهار قران

دارین نزدیک میشیم به همتون توصیه میکنم توی این طرح شرکت کنید خیلی مفیده

روی لینک زیر کلیک کن
                                
                            دانلود رمان با من حرف بزن

                                              قانون زندگی
۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۱ ، ۱۸:۲۹
درد سر
جمعه, ۲۳ تیر ۱۳۹۱، ۱۲:۳۰ ب.ظ

مظلومی اما...



تاریخ قمری صحیح تولّد رهبر حکیم انقلاب، 28 صفر 1358 هجری قمری است و با پیگیری از مرکز تقویم مؤسسه فیزیک دانشگاه تهران، آن تاریخ را با تقویم شمسی تطبیق داده و در می‌یابد ایشان چهارشنبه 29 فروردین 1318 متولد گردیده‌اند... پیشتر هم شنیده می شد که امام خامنه‌ای، تاریخ تولّدی که برایشان نقل می‌شود را نادرست خوانده بودند، اما درشناسنامه ایشان همان تاریخ قید شده بود.

بهر حال تو شناسنامشون 24 تیر ماه تولدشونه ومن به این بهانه تصمیم گرفتم قدری ایشون رو از منظر بزرگان به معرفی کنم اولش دلم میخواست مث همیشه یه متن روان بنویسم اما دیدم در حدی نیستم تا درباره ایشون از زبون خودم نظر بدم شرح حال بزرگان را بزرگان بهتر میتوانندجون مادرتون تا اخرش بخونید تنبلی نکنید


 

علامه عظیم‌الشأن حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی، جلوی حضرت آقا دو زانو نشسته و ایشان را مولا خطاب می‌کنند. حضرت آقا ناراحت شده و به علامه می‌فرمایند این کار را نکنید. علامه حسن‌زاده می‌فرمایند: اگر یک مکروه از شما سراغ داشتم این کار را نمی‌کردم.

ایشان در جای دیگر فرموده‌اند: گوش‌تان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجت‌بن‌الحسن(عج) است. این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا می‌کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیت‌الله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: حسن‌زاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج). راهی که حسن‌زاده در پیش دارد، خاک آن توتیای چشم طباطبایی

در سال 69 بنده به حاج احمدآقا خمینی گفتم که شما طی یک سخنرانی اعلام کردید که "هر کس بین اطاعت از مقام معظم رهبری و امام راحل(ره) تفاوت قائل باشد، در خط آمریکاست " که ایشان با تأیید دوباره این سخن گفتند، بنده از روی اعتقاد این حرف را زده‌ام. بعد ایشان فرمودند: برخی از این افراد دور من را گرفته‌اند که بنده را در مقابل حضرت آیت‌الله خامنه‌ای قرار دهند که من متوجه شدم و توی دهن‌شان زدم.

حاج احمدآقا در ادامه فرمود: باید به این احمق‌هایی که می‌گویند آقای خامنه‌ای نباید رهبر شود، گفت "پس چه کسی؟ " اگر نظر آن‌ها بر روی فلانی است، او که حتی توانایی اداره خانواده خود را ندارد چه برسد به یک مملکت.

همچنین ایشان فرمودند: سه سال قبل از عزل منتظری، یعنی سال 1365، سران قوای سه‌گانه کشور در جماران جلسه داشتند که آن روز آقای منتظری نیز با امام راحل(ره) ملاقاتی داشت، آن‌ها مشغول بحث و گفت‌وگو بودند که یک‌دفعه امام خمینی برخلاف معمول بدون زدن در، با ناراحتی وارد اتاق می‌شود.

بنا به گفته حاج‌احمدآقا، در این جلسه خود ایشان، میرحسین موسوی با منصب نخست‌وزیری، موسوی اردبیلی رئیس قوه قضاییه، هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس و آیت‌الله خامنه‌ای نیز با سمت ریاست جمهوری حضور داشتند.

امام(ره) با ناراحتی تمام گفتند: بنده از اول گفتم منتظری به درد رهبری نمی‌خورد، مجلس خبرگان رأی بر شایستگی او داد و بنده به خاطر التزام به قانون پذیرفتم، ولی امروز به صورت صریح این سخن را تکرار می‌کنم.

در آن وضعیت سکوت عمیقی در جلسه حاکم شد که آیت‌الله خامنه‌ای با طرح این سئوال که پس چه کسی عهده‌دار رهبری شود؟ سکوت را شکستند که در همین لحظه امام بدون کوچک‌ترین مکثی انگشت اشاره را به سوی حضرت خامنه‌ای گرفتند و گفتند: "خود شما، مگر شما از دیگران چه کم دارید؟ "

وی گفت: سکوت بیشتر شد تا حدی که نفس‌ها به شماره افتاد. خود مقام معظم رهبری خطاب به امام گفتند: "این مسئله که شما می‌فرمایید موضوع جدیدی است، بنده می‌خواستم شما به اعضای این جلسه حکم ولایی کنید که ما حق دم زدن از این جلسه را نداریم تا زمانی که خود شما حکم بفرمایید. " امام نیز این حکم را کردند. (به نقل از آیت‌الله خزعلی)

در نامه‌ای که شهید آیت‌الله مصطفی خمینی برای یکی از آشنایان نوشته بودند، آمده است: آقایان خامنه‌ای را خصوصاً سیدنا علی را سلام برسانید. شهید محراب آیت‌الله العظمی صدوقی قبل از انقلاب به آقای خامنه‌ای می‌گفتند: آیت‌الله.


روزی بعد از ملاقات حضرت آقا با آیت‌الله بهاءالدینی از ایشان می‌پرسند که آیا دیروز مقام معظم رهبری به اینجا آمده بود؟ ایشان در جواب می‌فرمایند: بله چند دقیقه خورشید اینجا تابید و رفت، او چون خورشید دارای خیر و برکات است.

زمانی برای امضای قائم مقامی رهبری، خدمت حضرت آیت‌الله بهاءالدینی می‌رسند، ایشان امضا نمی‌کنند. هر چه از فرستادگان آقای منتظری اصرار از ایشان انکار، تا آنجا که خود آقای منتظری شخصاً خدمت ایشان می‌رسد و تمام کتاب‌هایی را که درباره ولایت فقیه نوشته است، جلوی روی آقای بهاءالدینی می‌چیند. آیت‌الله بهاءالدینی تمام کتب را جمع می‌کنند و به آقای منتظری می‌گویند: "ولایت‌فقیه نوشتنی نیست، فهمیدنی است. " بعد که از ایشان می‌پرسند: آقا چرا ایشان را تأیید نکردید، مگر شخص دیگری هم می‌تواند؟ می‌فرمایند: نظر ما سیدعلی خامنه‌ای است. آقای بهاءالدینی فرموده است: "البته هیچ کس حاج‌آقا روح‌الله نمی‌شود، ولی آقا سیدعلی خامنه‌ای حقیقت ولایت‌فقیه هستند و رهبر.

* ختم صلوات برای سلامتی

 

فرزند آیت‌الله العظمی بهجت با اشاره به همزمانی روزهای پایانی عمر پدر بزرگوارشان با سفر رهبر انقلاب به استان کردستان، در بیان حالت روحی ایشان، به حساسیت این مرجع تقلید نسبت به سلامت رهبری اشاره می‌کند و می‌گوید: این موضوع سبب شد تا معظم‌له برای سلامتی رهبر انقلاب چندین ختم ویژه صلوات و ذکر را گرفتند و مداومت بر این ختم‌ها که برای سلامتی رهبر انقلاب بوده است تا آخرین ساعت عمر حضرت آیت‌الله بهجت ادامه داشته است. برخی نیز از پیش‌بینی رهبری آقا چند سال پیش از رهبری توسط ایشان خبر داده‌اند.


 من میدونم شماها تنبلید حوصله خوندن ندارید برا همین لینک منبا این متن رو که خیلی خیلی بیشتره براتون میذارم هر کی خواست بیشتر بدونه رو ادرس زیر کلیک کنه


                                به بهانه سالروز تولد امام خامنه ای


خب حالا برا هدیه تولد به اقامون هر کی هر چی میتونه صلوات هدیه کنه من پایه

رو میذارم پونصد تا کمتر یا بیشترش با خودتون تو نظرات برام بذارید تا ببینم در کل

چند تا میشه

 

مولای من مظلومی اما به خون شهدا قسم این مظلومیت ادامه نخواهد یافت

روزی با خون خود این جمله را خواهم نوشت




۳۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۱ ، ۱۲:۳۰
درد سر