با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

سلام من یه انسان آزادم .آزاد از قید و بند احزاب گروهها ..نه ببخشید من یه اسیرم ..اسیرعشق مولام امام سید علی همه دنیا رو به شوخی میگیرم چیزی زیبا تر از عشق ندیدم. این وبلاگ وبلاگ دلدادگیست .جایی برای بیان بی قراریهای من .

چهارشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۱، ۱۱:۱۵ ق.ظ

یه موضوع حساس



سلام میخوام امروز درباره موضوعی حرف بزنم که خیلی بحث حساسیه راستش

دست ودلم داره میلرزه چون چند تا گروه درگیر این متن میشن :


یک- یه عده ادم مغرض که میتونن به حرفای من استناد کنن و دوباره نظام رو بکوبن


دو- یه عده از خونواده های محترم ایثارگران اعم از خانواده شهدا جانبازان وازادگان

 که مخلصن وهنوز تو راه انقلابند


سه- یه عده از خوانواده ایثارگران که از ارمانهای خود جدا شدند واز عنوان ایثارگری خودشون سوءاستفاده میکنن


بی خیال دسته اول که همیشه هستند واگه بخوایم برا حرف اونا حرف نزنیم این

 دردا همینجور میمونه اما دسته دوم که مخلصشونم وارادت شدید بهشون دارم

 خواهش میکنم این متن رو تا اخر وبا دقت بخونید تا سوءتفاهم براتون پیش نیاد چون

 من خیلی به شما احترام میذارم وحقیقتا خودم رو محتاج دعای شما عزیزان میدونم

ودسته سوم که امثال حاجی گرینوفها هستند توصیه میکنم شمشیرتون رو بردارید

 بیارید که جنگ سختی در پیش داریم


واما بحث من : یادتونه امام خامنه ای (اللهم صل علی محمد وال محمد) یه بار تو یه

بحثی مطرح کردند که خیلی جاها افراطها باعث میشه بدنبالش تفریط به وجود بیاد ؟

بعد از جنگ روحیه قدرشناس مردم ویه عده از مسئولین باعث شد گرایش مردم بره به

سمت تقدیر از خوانواده ایثارگران که خیلی هم خوبه همه میدونیم که این عده حقشونه

که بهشون رسیدگی بشه اما این وسط سوءاستفاده هایی صورت گرفت یه عده بیش
ازحقشون استفاده بردند
ویه عده سرشون بی کلاه موند وهنوزم درگیر فقر
 

هستندوبه سختی روزگار میگذرونن ودم هم نمیزنن وعلاوه براون یه عده پشت 

عنوان خودشون پنهان شدند وسعی کردند خودشون رو مقدس جلوه بدند عزیزان این 

اشتباهه اسم هیچ وقت تقدس نمیاره بلکه عمل ادم باید درست باشه  این عده

خودشون رو از بازرسی مصون کردند خودشون رو طلبکار نظام دونستن وهی گفتن

که ما جنگیدیم وحقمونه وبچه هاشون هر کار کردند به خاطر عنوان باباشون بخشیده

شدند نتیجش این شد که مردم از این عده بدشون اومد و اون عده مخلص هم به پای

 این حاجی گرینوفها سوختند
بعد از اون دوره افراط دوره بعدی اومد به خرابکاریهای

همون حاجی گرینوفها استناد کردند وگفتند ای بابا جنگ سالهاست تموم شده شما

چرا دهنتون رو نمیبندید امثال حاجی گرینوفها که ککشون نمیگزید اونا حسابی

 جیباشون رو پر کرده بودند دوباره هوار شدن رو سر همون مخلصها که شدند اش نخورده ودهن سوخته
بعد اون دوره دوباره اصولگراها اومدن سرکار ودوباره گفتن

 نه جانبازان مقامشون بالاست واز قضا دوباره حاجی گرینوفها پریدن وسط
اما

الان وقتش رسیده که افکارمون رو اصلاح کنیم وهر کسی رو سرجاش بنشونیم همه

 در برابر قانون مساویند با هر عنوانی واگه قراره رسیدگی بشه باید عادلانه باشه

 مردم باید بین جانباز دلسوز نظام ومخلص واونی که داره از عنوانش سوءاستفاده

 میبره تفکیک قائل بشن ومجال رو برای فرصت طلبا با هر عنوانی ببندن این شجاعت

میخواد اما اگه بشه جلوی خیلی از مشکلات گرفته میشه و حق خیلی ها که ضایع شده بهشون برگردونده میشه


به امید روزی که عدالت واقعی اجرا بشه


پی نوشت : البته باید بگم یه عده هم بودن که هم ادمای خوبی بودند وبه ارمانهاشون

پایبندند وهم بنیاد بهشون رسیدگی کرده الحمدالله دست مسئولینی که با تقوا هستند

وتلاش خستگی ناپذیر دارن برا حل مشکلات درد نکنه خدا قوت  امیدوارم یه روز همه

 ما وظیفه شناس بشیم


پی نوشت بعدی: هنوز مشکل جانباز اعتدالی حل نشده فقط گفتم بدونیدالبته بعضی مسئولین قول دادن حل بشه خدا خیرشون بده ببینیم چی میشه  ودیگر هیچ
۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۱۱:۱۵
درد سر
شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۱، ۱۲:۰۹ ب.ظ

رمان با من حرف بزن ( فصل اخر)

همه همکارا با شنیدن گلوله پا به فرار گذاشتن یکیشونم خودش رو انداخت رو زمین

اما حمید خیره به موتوری نگاه کرد که چندمتر   جلوتر خورد زمین حمید سرش را به

 طرف محل شلیک گلوله چرخاند  مردی با لباس دورگرد بیسیمش را ز جیبش در اورد

وبه طرف موتور سوار دوید مرد موتور سوار بی حرکت روی زمین افتاده بود مرد

 بی سیم بدست کلاه موتور سوار رو از سرش در اورد یه پسر جوان بود با ظاهر

 معمولی چشمانش نیمه باز بود تیر یه نزدیکی قلبش اصابت کرده بود حمید

 مبهوت به اندو خیره شده بود مرد بی سیم زد تا امبولانس بیاد حمید جلو رفت

وگفت اجازه بده من پزشکم مرد بیسم به دست گفت:

برو به ادامه مطلب


پی نوشت: 
                                                               دانلود کل رمان  با من حرف بزن

لینک همه قسمتهای رمان
۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۱ ، ۱۲:۰۹
درد سر
سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۱، ۰۲:۳۹ ق.ظ

چقدر فاصله داریم تا ظهور؟

سلام تا حالا با اسکرین کیبرد تایپ کردین واقعا سخته کیبردم خراب شده

تا درست شدنش نمیتونم رمانم رو بزنم خیلی خیلی ببخشید
در اولین فرصت

 این کار رو میکنم برا ابجیتون دعا کنین هاااااا


        

شنیدین میگن گناهان شیعیان مانع ظهوره؟ اره گناهای ما فقط به خودمون

 برنمیگرده همه رو درگیر میکنه یه چیزی شبیه الودگی محیط زیسته
طبق

 قانون بقای ماده وانرژی هیچ ماده وانرژی از بین نمیره فقط از شکلی به شکل  دیگه

 تبدیل میشه گناهان ما هم همینه از بین نمیره ومحیط زندگی ما رو الوده

 میکنه هر چی غلظت گناهان ما بالا میره نعمتهای خدا کم میشه درست

مث الودگی محیط زیست که جلوی خیلی چیزا رو میگیره مث رشد گیاه


 بلـــــــــــه


حالا بذار یه کم از جامعه ای بگم که داره به ظهور نزدیک میشه


اولا تو اون جامعه بمن چه وبه تو چه نداریم یعنی ادما بار هم رو بر میدارن

 درداشون رو با هم تقسیم میکنن واگه گناهی انجام بشه دلسوزانه امر به

 معروف میکنن امر به معروف تو اون جامعه خریدار داره مردم انتقاد پذیرن

توی اون جامعه مردم از کشور خودشون فراتر میرن ودوس دارن جامعه

جهانی رو اصلاح کنن ودرد انسانهای دیگه اونا رو ناراحت میکنه
تو اون

 جامعه  مردم ولایت پذیرند واز امامشون جلوتر یا عقب تر حرکت نمیکنن و

خودشون رو اماده میکنن برا پذیرش حکومت اسلامی اونم چه حکومتی در

 واقع مردم اماده پذیرش عدالت هستن اخه میدونین گاهی پذیرش عدالت

سخت میشه ها همه چی تو حرف اسونه تو عمل خداییش سحته

 اکثر مردم دنبال دونستنن
ووقتاشونو براشون مهمه در حق هم نامردی نمیکنن

 زیر اب همو نمیزنن تازه بچه هاشون رو جوری بار میارن تا به درد مردم برسن مث

مادرای الان نیستن که بچه شون میگن ذلیل مرده درس بخون برا خودت کسی بشی


اینجوریه دیگه همه روحیه ایثار گری دارن خدا هم برا گل روشون اون شاه شاهان 

خسرو خوبان دلبر دلبران رو از قید غیبت آزاد میکنه حالا شما بگین جامعه ما چقدر

 تا این جامعه فاصله داره؟


         تولد مولامون امام زمان زمان رو از حالا تبریک میگم
                 
                     
از کلیه ائمه اطهار وپیامبران الهی از همین وب فسقلی تقاضا دارم به من مسکین

کمک کنید اجرتون با حضرت ابالفضل


        
      تو ختم قرآن برا ظهور امام زمان شرکت کنید

تو ادامه مطلب نامه جانباز اعتدالی رو خطاب به جامعه اینترنتی
 وجانباز دلشاد گذاشتم این غمنامه مردیه که سالها داره درد میکشه
 اما همچنان سر ارمانهاش مونده بخدا دیگه طاقت ندارم بشنوم هنوز مشکلات این عزیز حل نشده اگه یه مسئول این وب رو خوند به همه مقدساتتون قسمتون میدم به فکر حل مشکل ایشون باشید

رو ادامه مطلب کلیک کن

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۱ ، ۰۲:۳۹
درد سر
شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۱، ۰۸:۱۵ ق.ظ

رمان با من حرف بزن ( فصل هفدهم)


            
طرح تلاوت دسته جمعی قران به نیت تعجیل در فرج

            این یه کار رو که میتونی برا اقامون بکنی نمیتونی؟

         



خودش با سبحان وخانوم سبحان رفت سراغ مادر نیلوفر گفتن این موضوع براش زجر اور

بود مادر نیلوفر از ابتدا متوجه شد که انها حامل خبر بدی هستند اما باورش نمیشد که خبر

پر پر شدن دخترش را در دانه وهم نفسش را برایش آرده باشند بعد از شنیدن خبر نزدیک

بود قالب تهی کند با مشتهای گره کرده به حمید حمله ور شد دیگر هیچ نمیفهمید با مشت

به سینه حمید میکوبید
_ بالاخرا راضی شدی؟....همین رو میخواستی نه؟.....نیلوفرم کجااااااااست ؟ دسته گلم کجااااااست


 رو ادامه مطلب کلیک کن


لینک همه قسمتهای رمان


۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۱ ، ۰۸:۱۵
درد سر
دوشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۱، ۰۱:۴۷ ب.ظ

کلید واژه های کلیدی

تو وبلاگ یکی از دوستان یه مطلبی دیدم که خیلی برام جالب بود ازش اجازه گرفتم

بعد انجام تغییرات کوچیک منم ازش استفاده کنم تنبلی رو بذار کنار وتا آخرش بخون

حیفه خیلی جالبه حالا از ما گفتن بود میل خودته


• غربی‌ها با سه کلیدواژه‌ی آزادی، دموکراسی، و حقوق بشر افکار عمومی را اداره می‌کردند. شرقی‌ها با دو کلیدواژه‌ی مبارزه‌ی پرولتاریا با امپریالیسم و برابری.

امام پنج کلیدواژه‌ی قرآنی را در مقابل آن پنج کلیدواژه قرار دادند
:امامت‌محوری، امّت‌گرایی، عدالت‌گستری، و دوقطبی مستکبرین-مستضعفین که این کلید واژه ها اساس تئوری امام خمینی بود.

ده سال هر کاری کردیم، یک رسانه‌ی غربی پیدا شود که بگوید «امام خمینی»، نشد! همه می‌گفتند «آیت‌الله خمینی».

سال 59 به یکی از اساتید یهودی آلمان گفتم «استاد! چرا رسانه‌های شما نمی‌گویند امام خمینی؟».
. گفت «آقای خمینی یک تئوری جهانی دارد. وقتی ما بگوییم "امام"، ایشان بین کشورهای دنیا شاخص می‌شود. چون کلمه‌ی "امام" قابل ترجمه نیست. ولی وقتی بگوییم "رهبر"، این کلمه در فرهنگ غرب بار منفی دارد. دیگر ما ایشان را کنار استالین و موسیلینی و هیتلر قرار می‌دهیم. کلمه‌ی "رهبر" به نفع ما و کلمه‌ی "امام" به نفع آقای خمینی است. از طرف دیگر اگر ایشان یک جایگاه دینی دارد، ما به ایشان می‌گوییم "آیت‌الله"، اما "امام" یک بار معنوی دارد! از طرفی ایشان آن طور می‌شود امام امت اسلامی که مسلمان‌های دنیا را دور خودش جمع بکند!». با این صراحت این را به من گفت.خیلی جالبه نه؟ حالا بقیش جالبتره بخون

وقتی شهید بهشتی آمد اصل پنجم را مطرح کند که ولی فقیه نائب امام زمان و امام امت اسلامی است، کشور ریخت به هم. بازرگان اعلام استعفای دسته‌جمعی دولت را کرد. امیرانتظام اعلام کرد که مجلس خبرگان قانون اساسی باید منحل شود. سر یک کلمه کشور ریخت به هم!

امام خمینی از دنیا رفتند. آقای هاشمی رفسنجانی آمدند پنج روز بعد از رحلت امام خمینی در دومین خطبه‌ی اولین نمازجمعه‌ی بعد از رحلت امام، راجع به ولایت فقیه دو جمله گفتند. یک : «ما نمی‌خواهیم بعد از رحلت امام خمینی به جانشی ایشان "امام" بگوییم».
به همین راحتی

این همه شهید بهشتی ودیگران برا این تئوری زحمت کشیده بودنا بایه سخنرانی

 دخل همه اومد
خلاصه کار به همینجا تموم نشد: وقتی ایشان جای «امام» گذاشت «رهبر»، «امّت» شد «ملّت». یعنی عملاً سیستم ملت-رهبر انگلیسی‌ها را پذیرفتیم و سیستم امت-امامت امام خمینی را کنار گذاشتیم. وقتی «امّت» شد «ملّت»، عناصر امّت یعنی «خواهران و برادران قرآنی» -که وظایفی مثل امر به معروف و نهی از منکر نسبت به هم دارند، تبدیل شدند به عناصر ملت یعنی «شهروند» و « هموطن».اما باز کار همینجا تموم نشد بقیه داره هنوز

• اما کلمه‌ی سوم یعنی «عدالت»؛ زین پس بجای این واژه اقای هاشمی « توسعه» رو بکار بردن
فرق عدالت و توسعه این بود که «عدالت» را خدا و پیغمبر (ص) و علی مرتضی (ع) تعریف می‌کنند، اما «توسعه» را صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی و صهیونیست‌های عالَم.

هنوز تموم نشده بابا ادامه داره یه کم طاقت بیار

• در عرصه‌ی بین‌الملل هم دو کلیدواژه‌ی قرآنی «مستکبرین» و «مستضعفین» را ایشان اصلاح کردند و گفتند «مستکبرین» فحش و توهین‌آمیز است! به جایش بگوییم «قدرت‌های جهانی»! خب وقتی گفتی «مستکبرین» باید با آن‌ها «مبارزه» کنی، اما وقتی گفتی «قدرت‌های جهانی» باید با آن‌ها «تعامل» کنی. «مستضعفین» را هم کردند «قشر آسیب‌پذیر»؛ یعنی آدم‌های بی‌عرضه‌ای که خودشان پذیرای آسیب‌اند! به به ...به به خداییش مخشون کار میکنه هاااا ایول داره

• پنج کلیدواژه‌ی قرآنی امام خمینی که اساس گفتمان نهضت اسلامی بود، توسط ایشان تغییر پیدا کرد به همان کلیدواژه‌هایی که دشمنان می‌خواستند. البته ایشالله عمدی نبوده دیگهایشون
همواره خدمت کردند اما حالا این که چیزی نیست فقط پنج تا کلمه ئناقابل بود که عوض شد مگه به کجا بر میخوره

والااا چه ایرادایی میگرن بعضیا

حالا قراره هممون از این به بعد به اقا سید علی بگیم امام خامنه ای( اللهم صل علی محمد وال محمد)

• آیت‌الله سید محمدباقر حکیم پا می‌شود می‌رود نجف. از آن‌جا نامه می‌نویسد به «حضرت آیت‌الله العظمی امام خامنه‌ای». یک هفته بعد شهیدش می‌کنند. آن مرد بزرگ می‌فهمد که باید از آن‌جا پیغام دهد «امام خامنه‌ای». سید حسن نصرالله می‌فهمد در سخت‌ترین شرایطی که دارد، باید بگوید امام خامنه‌ای! ما اینجا نشسته‌ایم و نمی‌گوییم!

خب الان داداشا وابجیای گلم دلم میخواد نظر بذارید وهمتون یه لبیک یا امام خامنه ای بگید تا این جیگر هممون حال بیاد


راستی شنیدید :

هرکی بیاد تو وب من نظر نذاره بعد از سه روز یه خبر بد میشنوهباور نمیکنی؟

واای یکی باور نکرد سوسک شد


در پایان جانباز اعتدالی رو فراموش نکنید هرکی نمیدونه چند پست بره پایین

پی نوشت:
امروز ششم تیر سالروز سوءقصد به جان امام خامنه ای هست برای طول عمر با عزت ایشون
                                     
                                         ده تا صلوات بفرست

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۱ ، ۱۳:۴۷
درد سر
شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۱، ۰۹:۴۱ ق.ظ

رمان با من حرف بزن ( فصل شانزدهم)



سلام سلام ....عید همتون مبارک دقت کردین این سه روز سه تا چهره اصلی کربلا به ترتیب ایفای نقش به دنیا میان؟ این روزا اگه زرنگ باشیم کلی میتونیم کاسب شیمااا

فک کن امیرالمومنین وحضرت زهرا وپیامبر تو این روزا چقدر خوشحالن از این خاندان

کرم هرچی میخواین بگیرین برا منم دعا کنین

واما روز پاسدار وجانباز رو هم تبریک میگم  جانباز اعتدالی رو فراموش نکنین هااااا
هرکی خبر نداره بره دو تا پست پایینتر رو بخونه


حالا فصل شونزدهم رمان رو در ادامه مطلب بخونید


همه قسمتهای رمان


۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۱ ، ۰۹:۴۱
درد سر
سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۱، ۰۱:۰۰ ب.ظ

حدید واشک

                              


"حدید و اشک ، این منم، چه معجون عجیبی! طبع لطیف، قلب حساس، چشم اشک آلود، وجودی که تار و پودش با عشق و محبت سرشته شده است. آنگاه حدید تر از حدید، سخت تر از خارا، محکم تر از کوه، عجبا اشک و آهن چگونه با هم جمع شده است؟

راستی که جز انسان مرموز قادر به جمع چنین اضدادی نیست! و راستی که خدا با خلق چنین موجودی خلاقیت و صنعت خود را به کمال رسانده است.

مرگ به سراغم می آید، آنقدر آرام و مطمئن به او نگاه می کنم که گویی خضر پیغمبرم، رگبار گلوله به سویم جاری می شود، آنقدر خونسرد و محکم می گذرم که گویی رویین تنم. مردان جنگنده در برابرم به خاک و خون می غلتند، آن قدر عادی تلقی می کنم که گویی قلبم از سنگ است. کودکان تیر خورده از درد ضجه می کنند، مادران داغ دیده فریاد می کشند، زنان بیوه شیون می کنند، اما من گویی احساس ندارم و رحم و شفقت در من وجود ندارد.

در عین حال نمی توانم مورچه ای را بیازارم، نمی خواهم دشمنی را که قصد حیات من کرده است از پای در آورم. در برابر  لرزش یک برگ دلم می لرزد، در مقابل اشک چشم آب می شوم، چشمک یک ستاره مرا به خود جذب می کند، نسیم سحری روحم را به آسمان ها می برد...

خدایا، این لطافت با آن صلابت چگونه جمع شده است؟ خودم در تعجبم!"


امروز عصر روایت فتح رو میدیدم باموضوع چمران توش غاده خانوم چمران یه چیزی

 گفتکه خیلی دلمو لرزوند گفتش اقا مصطفی به من گفته من مث شمعم ومیسوزم


وبا نورم فرق ظلمت وروشنی معلوم شه بعد من ( غاده) بهش گفتم : مصطفی دلم

میخواد مث پروانه گرد وجودت بچرخم با سوختن تو بسوزم و وقتی تو خاموش شدی

منم بمیرم بعد اون گفت : نه تو باید مث طائر قدس باشی وبعد خاموشی من به سوی

نور پربکشی شمع در طوفان محکومه به خاموشی اما طائر قدس پرواز میکنه وبه

 سوی نور حرکت میکنه
کاش میدیدمت غاده کاش میتونستم سئوالام رو ازت

بپرسم
واقعا بعد از چمران تو چه کردی ؟ کاش بودی سرم رو میذاشتم رو پات وتو

 برام از این عشق با شکوه میگفتی کااااااااااش

اخخخخخخخخخ که چقدر دلم برات تنگههههه


شنیدم همسر جانباز اعتدالی کلیه شو گذاشته برا فروش

باید بگم خوش به غیرت بعضیا دلم میخواد فریاااد بزنم


در ضمن دیروز شهادت شهید دکتر علی شریعتی بود

ادامه مطلب رو هم بخونید حتماامروز بهش یه مطلب اضافه کردم

۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۱ ، ۱۳:۰۰
درد سر
پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۳۳ ق.ظ

حی علی خیر العمل



   ان الله وملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین امنوا صلوا علیه وسلموا تسلیما

                     السلام علیک یا رسول الله

یا رحمه للعالمین با کوله باری از گناه با چشمهایی ملتمس ودلی بی قرار دستان

 الوده ام را در دستان تزکیه کننده تان میگذارم باشد که مرا در جوار خود بپذیرید

یا امیرالمومنین تبریک مولاجون امروز عیدی ما رو یادتون نره هاااااااااااا



                   عید همتون مبااااااااااااارک

.....................................................................................
(فصل پانزدهم رمان با من حرف بزن رو در ادامه مطلب بخونید)


................................................................................................................................
................................................................................................................................
دوست قرانی منو یادتونه؟ در مورد جانباز اعتدالی ( جانباز شیمیایی) یه متن انداخته

کلیک کنید ببینید:
                                    
                                 
    بر  جانباز اعتدالی چه گذشت
 
                                       

راستش انگیزه من برا زدن پست جشن نفس اتفاقی بود که برای جانباز اعتدالی

 افتاده این عکس متعلق به مردیه که سالها درد کشید تا انسانیت ودین ما زیر چکمه

بیگانه له نشه امروز ساعتها میشینه وبه گوشه ای زل میزنه هنوز باهمه بی مهری

 که دیده به ارمانهای مقدسش پایبنده ودل در گرو ولایت داره تنها دلجویی کافی

نیست  ومتاسفانه ایشون مشکل فراوانی در زمینه مالی دارن حالا که خداوند دوباره

عمر تازه به ایشون داده امیدوارم همه ما به شکرانه این نعمت در این کار خیر

 سهیم باشیم من شماره های اون متن رو براتون میذارم پی گیری از خودتون

یادتون باشه السابقون السابقون اولئک المقربون
ببینم کی اول چراغ رو روشن

میکنهقابل توجه اون عزیزی که میگفت تو متنات از ایه قران استفاده کن


  
لذا از دوستان چه ایران و چه خارج از کشور که ذره ای احساس دین به این بزرگواران می کنند

میتوانند با شماره های زیر تماس بگیرند یا برای اطلاع بیشتر میتوانید با این ایمیل در تماس

باشید.khatm.quran@gmail.com


لینک های زیر در مورد ایشان است:

                   
  مظلومین شیمیایی ایران

                   

                  
وبلاگ جانبازان شیمیایی

پی نوشت: قابل توجه مفلسان بی پول
هرکی خودشم پول نداره

ولی یه ادم خیر میشناسه اطلاع رسانی کنه ببین کجا دستش گرفته

میشه
این ایه رو یادتونه؟

وجهاد کنید با زبانهایتان واموالتان وجانهایتان ....  اینم یه نوع جهاده هاااا


پی نوشت دوم: یکی ار دوستان پیشنهاد دادن هر کی دوست داره

 این مطلب رو بذاره تو وبلاگش تا عده بیشتری در این امر خیر سهیم

باشن در ضمن باید بگم اقای اعتدالی اونقدر عزت نفس دارن وبزرگوار

هستند که هیچکس رو در جریان مشکلاتشون نذاشتند ودلیل این

تنگنا هم همین عزت نفس ایشونه خواستم بدونید دارید به چه بزرگواری کمک میکنید همین
 
  



چون نمیخواستم این پست بره پایین ادامه رمان رو در ادامه مطلب نوشتم

فصل پانزدهم رمان با من حرف بزن در ادامه مطلب
همه قسمتهای رمان
۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۳۳
درد سر
يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۱۳ ق.ظ

جشن نفس

شنیدین امسال برا کسایی که اهدای عضو کردن جشن گرفتن؟ جشن نفس

واقعا خیلی عالیه که ادم با بعد مرگش بتونه به سه چهار نفر زندگی ببخشه


این عکس ها رو ببینید:
        
                       
                         

                   


                        

                            
 اما من امروز میخوام برا یکی دیگه جشن نفس بگیرم برا کسی که هیچ وقت دیده

 نشد وتو غم تنهایی خودش میسوزه برا کسی که نه بعد مرگش بلکه تو حیاتش نفس

خودش رو تقدیم کرد اونم نه به یک نفر بلکه به میلیونها نفر کسی که سالها درد

رو با اختیار خودش برا خودش انتخاب کرد تا ناموس وطنش بتونه آزادانه حجاب

داشته باشه تا فرزندان وطنش در امنیت زندگی کنن تا اسلام زنده بمونه اینا شعار

نیستا اینا حقیقت محضه باور نداری؟ پس این عکسا رو هم ببین:

                      

                        

                         

                               


                                       

سردار میخوام امروز برات جشن نفس بگیرم من حرف تو رو نمیفهمم سردار

درد تو رو نمیفهمم من سالمم ودرد نمیکشم من به اندازه همه نفسهای دردناکت

مستانه دویدم واز کنار تو گذشتم ومتوجه نشدم بی توجهی من چه دردی بر دلت

مینشونه دیدن تصاویر زنهای بی حجاب شنیدن خبر اختلاسهای کلان نفس او رو

بیشتر میبره اما سردار این همه قصه نیست من امروز حجابم رو مدیون تو ام

 این عزاداریها این اعتکافها این نماز خوندن هااین امنیت وپیشرفتهایی که توی این

مملکت میشه کم یا زیاد مدیون تو وامثال توست تو شهید زنده ای فقط کمی تا پایان

 راه مانده مقاومت کن

سردار الان که این متن رو مینویسم غم سنگینی رو قلبمه وچشام اشکیه از خودم

 بدم میاد منو ببخش بخاطر کم کاریهام بخاطر بی توجهی هام بخاطر.....

                                  حلالم کن

هرکی میخواد تو جشن نفس شریک باشه رو لینک زیر کلیک کنه وارادت خودشو

 نسبت به همه سرداران بی نشان اعلام کنه این کمترین کاره

                           
  
وبلاگ جانبازان شیمیایی



پی نوشت: وقتی میخواستم عکس بازیگرا رو پیدا کنم صد تا صفحه برام باز شد اما تمام صفحات برا جانبازای شیمیایی باز نمیشه وخطا میده کسی هست به من بگه تو این مملکت چه خبره
ای خدااااااااااااااا این درد رو باید به کی گفت الان که دارم چک میکنم میبینم اون وبلاگ هم باز نمیشه خیر سرتون نمیخواد فرهنگ ایثار رو ترویج کنید نفسشون رو نبرید شما فقط

دومین پینوشت: یکی از دوستان گفت اون عکس اولیا رو گذاشتی که بگی اینا ادمای بدین؟

نه منظور من این نبود همه کسایی که برا همنوع خودشون ارزش قائلن مورد احترام

منن اما اونا نمیدونن با نوع پوششون چه دردی به درد کسایی که برا این مملکت

 جانبازی کردن میذارن من میدونم اگه اونا این موضوع رو متوجه میشدن امروز یه

جور دیگه تو انظار عمومی ظاهر میشدن چون به پاکی دل همه زنهای ایرانی اعتقاد

دارم اما ظاهرم خیلی مهمه اینم بگم اگه منم تهران بودم حتما تو این جشن شرکت

میکردم
برداشت بد نکین که اون جشن رو دارم تخطئه میکنم هاااااااااا     


 
۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۱ ، ۱۰:۱۳
درد سر
جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۱۶ ب.ظ

رمان با من حرف بزن ( فصل چهاردهم)

حمید با حاج منصور صحبت کرده بود که نیلوفر یه روز در میون به دفتر نشریه بره تو

کارهاشون به اونا کمک کنه نیلوفر از پیشنهاد حمید خیلی خوشحال شده بود از نوشتن

 لذت میبرد واز کاراییی که مربوط به اون میشد کتابای دبیرستانش رو اورده بود میخوند

تا تو کنکور شرکت کنه اونروزم سخت مشغول مطالعه بود نگاهش به ساعت افتاد

 نزدیک آمدن حمید بود کتابش رابست وکتری رو گذاشت تا چای درست کند لباسش

رو عوض کرد نگاهی به خودش انداخت از تو آینه ولبخندی به خودش تحویل داد

نگاهش دوباره رفت روی ساعت

نفس عمیقی کشید وروی مبل نشست وبا خودش ثانیه ها را میشمرد


رو ادامه مطلب کلیک کن

همه قسمتهای رمان
۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۱۶
درد سر