با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

سلام من یه انسان آزادم .آزاد از قید و بند احزاب گروهها ..نه ببخشید من یه اسیرم ..اسیرعشق مولام امام سید علی همه دنیا رو به شوخی میگیرم چیزی زیبا تر از عشق ندیدم. این وبلاگ وبلاگ دلدادگیست .جایی برای بیان بی قراریهای من .

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۱، ۰۵:۱۵ ب.ظ

غاده از عشقش چمران میگوید( قسمت اول)


دختر قلم را میان انگشتانش جابه جا کرد و بالاخره روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت «از جنگ بدم می‌آید» با همه غمی که در دلش بود خنده‌اش گرفت، آخر مگر کسی هم هست که از جنگ خوشش بیاید؟ چه می‌دانست! حتماً نه.بابا بین آفریقا و ژاپن مروارید تجارت می‌کرد و آن‌ها خرج می‌کردند، هر طور که دلشان می‌خواست.
خانه ما در صور زیبا بود، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعد‌ها اسرائیل خرابش کرد. شب‌ها در این بالکن می‌نشستم، گریه می‌کردم و می‌نوشتم. از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف می‌زدم، با ماهی‌ها، با آسمان. این‌ها به صورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ می‌شد. مصطفی اسم مرا پای همین نوشته‌ها دیده بود. من هم اسم او را شنیده بودم اما فقط همین. در باره‌اش هیچ چیز نمی‌دانستم، ندیده بودمش، اما تصورم از او آدم جنگ جوی خشنی بود که شریک این جنگ است.
ماجرا از روزی شروع شد که سید محمد غروی، روحانی شهرمان، پیشم آمد و گفت: آقای صدر می‌خواهد شما را ببیند. من آن وقت از نظر روحی آمادگی دیدن کسی را نداشتم، مخصوصا این اسم را. اما سید غروی خیلی اصرار می‌کرد که آقای موسی صدر چنین و چنان‌اند، خودشان اهل مطالعه‌اند و می‌خواهند شمارا ببینند. این همه اصرار سید غروی را دیدم قبول کردم و «هرچند به اکراه» یک روز رفتم مجلس اعلای شیعیان برای دیدن امام موسی صدر، ایشان از من استقبال زیبایی کرد. از نوشته‌هایم تعریف کرد و اینکه چقدر خوب درباره ولایت و امام حسین (ع) «که عاشقش هستم» نوشته‌ام. بعد پرسید: الان کجا مشغولید؟ دانشگاه‌ها که تعطیل است. گفتم: در یک دبیرستان دخترانه درس می‌دهم. گفت: این‌ها را‌‌ رها کنید، بیایید با ما کار کنید.
 
پرسیدم (چه کاری؟) گفت: شما قلم دارید، می‌توانید به این زیبایی از ولایت، از امام حسین (ع)، از لبنان و خیلی چیز‌ها بگویید، خوب بیایید و بنویسید. گفتم: دبیرستان را نمی‌توانم ول کنم، یعنی نمی‌خواهم. امام موسی گفت: ما پول بیشتری به شما می‌دهیم، بیایید فقط با ما کار کنید. من از این حرف خیلی ناراحت شدم. گفتم: من برای پول کار نمی‌کنم، من مردم را دوست دارم. اگر احساسم تحریکم نکرده بود که با این جوانان باشم اصلاً این کار را نمی‌کردم، ولی اگر بدانم کسی می‌خواهد پول بیشتر بدهد که من برایش بنویسم احساسم اصلاً بسته می‌شود. من کسی نیستم که یکی بیاید بهم پول بدهد تا برایش بنویسم. و با عصبانیت آمدم بیرون. البته ایشان خیلی بزرگوار بود، دنبال من آمد و معذرت خواست، بعد هم بی‌مقدمه پرسید چمران را می‌شناسم یا نه. گفتم: اسمش را شنیده‌ام.
 
گفت: شما حتماً باید اورا ببینید. تعجب کردم، گفتم: من از این جنگ ناراحتم، از این خون و هیاهو، و هرکس را هم در این جنگ شریک باشد نمی‌توانم ببینم. امام موسی اطمینان داد که چمران اینطور نیست. ایشان دنبال شما می‌گشت. ما موسسه‌ای داریم برای نگهداری بچه‌های یتیم. فکر می‌کنم کار در آنجا با روحیه شما سازگار باشد. من می‌خواهم شما بیایید آنجا و با چمران آشنا شوید. ایشان خیلی اصرار کرد و تا قول رفتن به موسسه را از من نگرفت، نگذاشت برگردم.

شش هفت ماه از این قول و قرار گذشته بود و من هنوز نرفته بودم موسسه. در این مدت سید غروی هر جا من را می‌دید می‌گفت: چرا نرفته‌اید؟ آقای صدر مدام از من سراغ می‌گیرند. ولی من آماده نبودم، هنوز اسم چمران برایم با جنگ همراه بود، فکر می‌کردم نمی‌توانم بروم او را ببینم. از طرف دیگر پدرم ناراحتی قلبی پیدا کرده بود و من خیلی ناراحت بودم. سید غروی یک شب برای عیادت بابا آمد خانه ما و موقع رفتن دم در تقویمی از سازمان امل به من داد گفت: هدیه است آن وقت توجهی نکردم، اما شب در تنهایی همانطور که داشتم می‌نوشتم، چشمم رفت روی این تقویم. دیدم دوازده نقاشی دارد برای دوازده ماه که همه‌شان زیبایند، اما اسم و امضایی پای آن‌ها نبود.
 
یکی از نقاشی‌ها زمینه‌ای کاملاً سیاه داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی می‌سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیر این نقاشی به عربی شاعرانه‌ای نوشته بود؛ من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسیکه بدنبال نور است این نور هرچقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود. کسیکه بدنبال نور است، کسی مثل من. آن شب تحت تاثیر آن شعر و نقاشی خیلی گریه کردم. انگار این نور همه وجودم را فراگرفته بود. اما نمی‌دانستم چه کسی این را کشیده.


پی نوشت: میبینم که میاین اینجا وسر میخورین در میرین برا همین بر ان شدم یه حدیث جعل کنم
من دخل فی وبلاگی ولم یجعل فیها کامنت انی اقول له کن سوسک فیکون
اگه عربیت مث من خوب باشه میفهمی


یه پینوشت دیگه : هشتم شهریور تولد سید حسن نصرالله مبارک ایشالله هر چی خاک دشمناشه عمر این بزرگوار باشهبرا سلامتیش ونابودی اسرائیل صلوااااااات

نظرات  (۲۷)

۱۰ شهریور ۹۱ ، ۱۴:۲۹ فیلسوف قزوینی
درود بر شما.ممنون از سرزدنتان. از مطلبتان هم استفاده کردم
پاسخ:
درود بر خودتان
مردم اغلب تنها هستند، چون به جای پُل،

دیوار.......
می سازند.!!!


پاسخ:
واقعا
هیچکس فکر نکرد، که درآبادی ویران شده دیگر نان نیست؛ و همه مردم شهر بانگ برداشته اند: که چرا سیمان نیست؛ و کسی فکر نکرد: که چرا ایمان نیست؟ و زمانی شده است که به غیر از انسان، هیچ چیز ارزان نیست



سلام می دونی سید صادق شیرازی کیه خاندانشو می شناسی اهاف و کارهاشو می دونی؟ اگه می خوای ارا و افکار سید صادق شیرازی رو بدونی حتما به وبلاگ ما یه سرکی بکش اگر پسندیدی ما رو لینک کن سپس بفرما با چه نامی لینکتون کنم ما رو با اسم(آیت الله العظمی سید صادق شیرازی) لینک کن راستی اگر تمایل داشتی لوگو وبلاگ ما رو هم تو وبلاگت بزار
www.shirazi313.blogfa.com
پاسخ:
سلام چشم حتما میام میخونم سایتتون رو
سلااااام بر عزیز دلم خوبی زهرا جونم؟اول زیارتت قبول خوش به سعادتت....
دوم اینکه شرمندم خیلی وقته بهت سری نزدم دلیل داره اونم زیاد!سوم اینکه قرار بود هر موقع یه نی نی گولی اومد توی دلم بهت بگم که خوب الان اومده ومن مامان شدم
بعدشم میبینم که خودتو واسه همه معرفی کردی ناقلا
اکشال نداره خوب کردی حالا بدو بغلم که دلم واست تنگه
پاسخ:
سلاااااااام خوبی جیگررررر خیلی لوسی دلم برات یه ذره شده بود ...خوش خبر باشی .....قربون اون خواهر زاده نازنینم میرم زهرا نکگنه سنگین شدی نمیای بیا وب منو به نی نیت نشون بده برا ایندش خوبه هههههههههههههههه
با سلام
به وبلاگ حامیان دولت ولایی نیز سر بزنید. مطالب ما را با دقت بخوانید و نظر دهید. در صورت تمایل به همکاری و حمایت سایبری از گفتمان و عملکرد دولت، به ما اطلاع دهید. به امید پیروزی حق بر باطل



پاسخ:
سلام چشم
یارو زبونش می گرفته، می ره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟

کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟

یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.

کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟

یارو می گه: بابا دیب، دیب!

طرف می‌بینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه. اون میآد ‌می پرسه: چی می‌خوای عزیزم؟

یارو می گه: دیب!

رئیس می پرسه: دیب دیگه چیه؟

یارو می گه: بابا دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ‌ورش دیب داره.

رئیس داروخونه می گه: تو مطمئنی که اسمش دیبه؟

یارو می گه: آره بابا. خودم دائم مصرف دارم. شما نمی‌دونید دیب چیه؟

رئیس هم هر کاری می‌کنه، نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه...یکی از کارمندای داروخونه میآد جلو و می گه: یکی از بچه‌های داروخونه مثل همین آقا زبونش می‌گیره. فکر کنم بفهمه این چی می‌خواد. اما الان شیفتش نیست.

رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش.

می‌رن اون کارمنده رو میارن. وقتی می رسه، از یارو می‌پرسه: چی می خوای؟یارو می گه: دیب!

کارمنده می گه: دیب؟

یارو: آره.

کارمنه می گه: که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟

یارو: آره.

کارمند: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می خوای؟!

همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی یه مشمع مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش.

همه جمع می شن دور اون کارمند و با کنجکاوی می‌پرسن: چی می‌خواست این؟

کارمنده می گه: دیب!

می‌پرسن: دیب؟ دیب دیگه چیه؟

می گه: بابا همون که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!

رئیس شاکی می شه و می گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟

کارمنده می گه: تموم شد. آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!!!.
پاسخ:
هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه خیلی باحال بود کوثر بلا نگیری ابجی
۱۱ شهریور ۹۱ ، ۰۹:۳۲ یادگار جنوب

ما اهل تجاوز به هیچ ملتى و هیچ کشورى نیستیم؛ ما هرگز اقدام به جنگ خونین نمیکنیم - ملت ایران این را به اثبات رسانده

است - اما ما ملتى هستیم که هرگونه تجاوز را، بلکه هرگونه تهدید را، با استوارى و با قدرت کامل پاسخ خواهیم داد. ما ملتى نیستیم که بنشینیم تماشا کنیم قدرتهاى


پوشالىِ مادى که از درون کرم‌خورده و موریانه‌خورده‌اند، ملت استوار و پولادین ایران را تهدید کنند. ما در مقابل تهدید، تهدید میکنیم.


هر کسى فکر تجاوز به جمهورى اسلامى ایران در مخیله‌اش خطور کند، باید خود را آماده‌ى دریافت سیلى‌هاى محکم و

مشت‌هاى پولادین کند؛ از سوى ملت مقتدر ایران، از سوى نیروهاى مسلح؛ ارتش جمهورى اسلامى ایران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامى و بسیج مردمى، و پشت سر همه، ملت بزرگ ایران. و بدانند؛



هم آمریکا بداند، هم دست‌نشاندگانش بدانند، هم سگ نگهبانش رژیم صهیونیستى در این منطقه بداند؛ پاسخ ملت ایران به

هرگونه تعرضى، هرگونه تجاوزى، بلکه هر گونه تهدیدى، پاسخى خواهد بود که از درون، آنها را از هم خواهد پاشید و متلاشى خواهد کرد.

پاسخ:
ممنون
۱۱ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۲۶ زینت زن=حفظ حجاب






اما می دونید چادری شدن برای من از کجا شروع شد؟
خیلی ساده این اتفاق افتاد:

یک اردوی سه روزه بود به مشهد مقدس. اینقدر این مدت کم بود که آدم دلش نمی آمد به جز حرم مطهر امام رئوفش جای دیگه ای بره. از خونه که بیرون می آمدیم صاف می رفتیم حرم و از حرم صاف می آمدیم خونه و به همین دلیل من اون سه روز دائم چادر سرم بود.
خب من دوست نداشتم دقیقا جلوی در حرم چادر سرم کنم آخه آدم از لحظه ای که پاشو از در خونه به سمت حرم مقدس بیرون می زاره انگار مورد توجه امام رضاست.

برگشتیم به شهرمون؛ چادرم رو تا کردم و صاف گذاشتم تو کشو برای زیارت دفعه ی بعد. اولین باری که می خواستم از خونه برم بیرون آماده شده بودم داشتم از پله ها می رفتم پایین تو همین فاصله از خودم پرسیدم تو مشهد برای چی چادر سرت می کردی؟ و به خودم جواب دادم: به حرمت امام رضا(ع).
یکدفعه از خودم پرسیدم خب اینجا هم شهر امام زمانه اینجا هم مورد توجه امام زمان هستی، آقا داره تو رو می بینه، چطوری می خوای بری توی خیابون وقتی امام زمان داره تو رو می بینه؟

رسیده بودم به در خونه؛ در رو باز نکردم، برگشتم تو اتاقم. چادرم رو برداشتم... و چادری شدم برای همیشه. برای همیشه به حرمت امام زمان(عج).







پاسخ:
خیلی زیبا بود ممنون
جالب بود مثل همیشه
پاسخ:
ممنون عزیزوم
۱۱ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۴۹ پشت هیچستان
سلام
خیلی قشنگ بود

عاشق دکتر نبودن خیلی سخته
پاسخ:
سلام واقعا
۱۱ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۲۵ رهجوی ولایت
سلام اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
ببخشید از کم کاری بنده در سر زدن به شما
داستان قشنگی بود
ان شائالله سریع تر بقه اش هم بذارید
منتظر تون هستم
یامهدی
پاسخ:
سلام چشم حتما
۱۱ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۳۸ در وطن خویش غریب
خدا رحمت کنه دکترو...کلمه ی مرد تو ذهن من مترادف شده با تصویر دکتر...
راستی یه کتابچه ای هست به نام مرد رویا ها از سید مهدی شجاعی که خیلی نایابه فک کنم اما اونم جالبه از دکتر نوشته...
پاسخ:
ممنون از اطلاعتون من خیلی دست نوشته های اقا مصطفا رو دوس دارم
سلام؛ فیلمشو هم دارن میسازن ؛ نقش دکتر رو عرب نیا بازی میکنه؛ واسه اونایی که حوصله کتاب خوندن ندارن خیلی خوبه‏!‏
پاسخ:
بله میدونم کاش ادرس میذاشتید
اللًّهُـ‗_‗ـمَ صَّـ‗_‗ـلِ عَـ‗_‗ـلَى مُحَمَّـ‗‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗_‗ـَد و عَجِّـ‗_‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗_‗ـم
سلام.
حدیث جعلی!!!!پناه بر خدا..بدعت...
پاسخ:
هههههههههههههههههههههه
ُلام زهرا جان!
من رومیبخشی که انقدردیر امدم

کلا چند روزی نبودم

زیارتت قبول. راستش پستهاتو میخوندم وقتی نبودی.دلم خیلی هوای امام رضا کرد وقتی سفره های افطار رو تو وبت دیدم...

این پست رو هم که خوندم.
واقعا که اینجای داستان خیلی شورانگیزه که غاده اصلا متوجه ظاهر مصطفی نبوده.
عجیبه واقعا.

گاهی وقتا حس میکنم که نمیتونم چمران رو بفهمم. خیلی بزرگ یوده. بعضی حرفاش اصلا برام قابل درک نیست.
خدایش بیامرزد.
راستی دوست داشتم تو هم تو بحث وبلاگم شرکت کنی.
عیب نداره
موفق باشی
یا علی

پاسخ:
سلام من جونم برا چمران در میره چشم حتما میام
۱۴ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۵۲ در وطن خویش غریب
امیدوارم چمران رو هم مثل بسیاری از بزرگانمون با ساختن یک فیلم نامناسب خرابش نکنیم مخصوصا برای کسایی که دکتر رو نمیشناسن.
به قول دکتر شریعتی اگه می خوای کسی رو خراب کنی ازش بد نگو که این طوری خراب نمیشه فقط ازش بد تعریف کن.
پاسخ:
بله منم نگرانم
چمران را نمیتوان نوشت باید احساس کرد!
پاسخ:
دمت گرم ......تنهایی این جمله رو نوشتی؟؟؟؟ خیلی خوب بود افرین
سلام دوست خوبم،دیگه تحویل نمیگیری،به ما سر نمیزنی!
به روزم و منتظر حضور سبزتم،فقط سوالی که تو وبلاگم پرسیدم یادت نره جواب بدی!
مرسی!
پاسخ:
سلام شما دیگه نمیای
۱۶ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۳۷ عباس ایمانیان بیدگلی
سلام
مطلب جالبی است
امیدوارم آن را به همین صورت ادامه دهید و در معرفی شخصیت های ارزشی همواره موفق باشید
پاسخ:
سلام ممنون
۲۱ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۴۹ زینت زن=حفظ حجاب
روزی جابر بن عبداللّه انصاری خدمت امام علی علیه السلام بود و آه عمیقی کشید.

امام فرمود: گوئی برای دنیا، اینگونه نفس عمیق و آه طولانی کشیدی ؟

جابر عرض کرد: آری بیاد روزگار و دنیا افتادم و از ته قلبم آه کشیدم .

امام فرمود: ای جابر، تمام لذتها و عیشها و خوشیهای دنیا در هفت چیز است؛

خوردنیها و آشامیدنیها و شنیدنیها و آمیزش جنسی و سواری و لباس

اما لذیذترین خوردنی عسل است که آب دهان حشره ای به نام زنبور است .

گواراترین نوشیدنیها آب است که در همه جا فراوان است .

بهترین شنیدنیها غناء و ترنم است که آن هم گناه است .

لذیذترین بوئیدنیها بوی مشک است که آن خون خشک و خورده شده

از ناف یک حیوان (آهو) تولید می شود.

عالیترین آمیزش ، با همسران است و آن هم نزدیک شدن دو محل ادرار است .

بهترین مرکب سواری اسب است که آن هم (گاهی ) کشنده است .

بهترین لباس ابریشم است که از کرم ابریشم به دست می آید.

دنیائی که لذیذترین متاعش این طور باشد انسان خردمند برای آن آه عمیق نمی کشد.

جابر گوید: سوگند به خدا بعد از این موعظه دنیا در قلبم راه نیافت.



بحارالانوار جلد 17

پاسخ:
ممنون زیبا بود قابل تامله واقعا
۲۲ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۰۶ محمد پوررشیدی
درود
چ مثل چگوارا چ مثل چمران...
مانا باشی دوست من
پاسخ:
بله؟؟؟؟ ههههههه ترجیح میدم مث چمران مانا باشم تا چگوارا
سلام متوجه شدید که یک نفر از طرف شما در وبلاگ زنان بر سریر قدرت در مورد یکی دیگه بدحرفی کرده و اون وبلاگ هم کامنتو تائید کرده بدون اینکه اسم شخص مورد نظر رو حذف کنه. . بعید میدونم که کار شما باشه. بهرجهت گفتم که بدونید.
پاسخ:
سلام نه ندیدم پی گیری میکنم ممنون
ممنون که پیگیری نمودین.خوشحالم از اینکه دقت نظر دارین.الان که سر زدم حذف شده بود. ای کاش میرفتین وبلاگشو موضوع رو بهش میگفتین. بازم ممنون!
پاسخ:
خودتون برید بگین منکلا از خاله زنک بازی خوشم نمیاد امیدوارم اون ادم هم دست از بچه بازی برداره وزودتر بزرگ شه فک نکنم اون ادم نیت بدی داشته باشه احتمالا حوصلش سر میره خوشش میاد از این کارا ....بی خیال طلا که پاکه چه منتش به خاکه
بیوگرافی سردار سید محمد باقرزاده
http://www.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?lid=6960

پاسخ:
بخاطر لینکایی که میفرستید ممنون

هر جمعه یک پیام به امید ظهور

باد هم کم نکند سوز ِدل صحرا را

قطره ای عشق ، به آتش بکشد دریا را

از غم عشق تو ایدوست ببین جان به لبم

فرصتی نیست ، دگر وعده مده فردا را

بچشان ذره ای از لعل ِ لبت بر لب ِمن

تا معلم بشوی بر دل ِ من اسما را

چهره ی ماه تو را گر که نبینم ،کورم

ورنه بینا به کجا گم بکند ، پیدا را

یا که جانم بستان یا به وصالت برسان

اعتنایی بنما ، بیش مسوزان ما را

ساقی از فیض ِتو شد عالم ِ امکان آباد

من خرابم چه کنم از می ِ عشقت یارا

این عجب نیست که بی دیدن ِ تو مجنونم

ذکر ِ اوصاف ِ تو مجنون بکند لیلا را

قطره ای اشک که از چشم ِ خمارت آید

همچو آوار زند بر سر ِ من دنیا را

این ترک خورده دلم ،وحشت این را دارد

که بمیرد و نبیند پسر زهرا را

اللهم عجل لولیک الفرج

_______________________


السلام ای حضرت سلطان عشق
یا علی موسی الرضا ای جان عشق
السلام ای بهر عاشق سرنوشت
السلام ای تربتت باغ بهشت

میلاد کریم اهلبیت و عالم آل محمد مبارک
پاسخ:
سلام ممنون
مطالبتون واقعا عالیه.خداقوت هرچند من فقط هنو قسمتی ازین مطالبو خوندم
پاسخ:
ممنون نسیم خانوم بقیشم بخون یه چند روزی باید اینجا پلاس باشی تا هم مطالبم رو بخونی اما ارزششو داره هاااااا میگی نه ...امتحان کن...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی