با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

سلام من یه انسان آزادم .آزاد از قید و بند احزاب گروهها ..نه ببخشید من یه اسیرم ..اسیرعشق مولام امام سید علی همه دنیا رو به شوخی میگیرم چیزی زیبا تر از عشق ندیدم. این وبلاگ وبلاگ دلدادگیست .جایی برای بیان بی قراریهای من .

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دستنوشته چمران» ثبت شده است

شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۱، ۱۰:۵۷ ق.ظ

چرا دیندار باشیم؟( قسمت ششم)

                                                      بسم الله الرحمن الرحیم

سلام  خب سئوال بعدی این بود این دنیا چه جور جاییه؟ من کلا دوس دارم جملات رو ساده بیان کنم اما سادگی مطلب باعث نشه سر سری رد شین اگه تکراریه برا بعضیها ببخشید بضاعتم همین قده

گفتیم هدف خلقت عبودیت وشناخت خدا ودرک عشق خدا بود ولازمه این شناخت بزرگ شدن ما وظرفیت پیدا کردن برا فهمیدن عشق خدا خب  خدا برا اینکه این هدف محقق بشه این دنیا رو طراحی کرد این دنیا بستر ظرفیت پیدا کردن ما میشه

خب حالا ویژگیهای این دنیا چیه؟ اولا هیچ نعمتی  توش کامل نیست نعمتها افتهایی هم دارن که البته همه اینها خودش دلیل داره این دنیا ظرفیت پایینی برا پاداش دادن ومجازات کردن انسانها داره ممکنه یه ادم خوبی کنه بجاش بدی ببینه وبرعکس اینها هم همش دلیل داره در واقع اون سئوالا که دوستم یسنا و....پرسیدن جوابش میاد اینجا این دنیا جوری طراحی شده که ما در اون امتحان بشیم لذتها وسختی ها رنجها دردها ودرمانها نعمتها وافتها و بازیها همه در جهت رشد فکری وروحی ماست اگر ما این دنیا رو با بهشت اشتباه بگیریم میدونی چی میشه؟ هیچ وقت به آرامش نمیرسیم چون روح ما جوری خلق شده که خواهان  بهشته نعمتهای بهشت در کمال هست اما نعمتهای دنیا نه همیشه تو زندگی یه جای کار لنگه دقت کردین؟ اگه ما حواسمون نباشه که ما باید در جهت رشد توانایی هامون و کمالمون حرکت میکنیم این دنیا رو بیش از حد جدی میگیریم در حالی که اصلا خدا موقتی خلق کرده اینجا رو. برای همین که ما خیلی گیج نزنیم میاد قوانین حاکم بر این دنیا رو متناسب به روحیات ما توضیح میده ویه سری دستورات رو قرار میده تا ما با رعایت اونا هم تو دنیا یه زندگی نسبتا راحتی داشته باشیم هم رشدی که مد نظر خودش بوده حاصل بشه به این دستورات میگن دین در طول تاریخ پیامبران زیادی فرستاد تا ما رو هدایت کنه واین دستورات رو متناسب به فهم ودرک وشرایط ما یادمون بده اما بشر معمولا این دنیا رو با بهشت اشتباه میگیره وهمه بد بختیای ما از همینجا شروع میشه که میخوایم دنیایی که ظرفیت بهشت شدن رو نداره به زور اونجوری درست کنیم که دلمون میخواد ...نمیشه قربونت برم ....هرجاش رو که بگیری یه جای دیگش میمونه زمین .

بسه براامروز  در قسمت بعد قسمتی از قوانین حاکم بر این دنیا رو میگم تا بحث ریز تر وکاربردی تر بشه 

یه دستنوشته بسیار زیبا تو ادامه مطلب گذاشتم که نخونی بهتره بذار متوجه نشیم چقد سطحمون پایینه خوش باش عزیزم مث من


همه قسمتهای همین پست
۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۱۰:۵۷
درد سر
دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۱، ۰۱:۴۹ ب.ظ

رقص چنین میانه میدانم آرزوست

دلم گرفته بود داشتم تو دلنوشته های اقا مصطفی قدم میزدم (شهید چمران) رسیدم به این کتاب قشنگش: *رقص چنین میانه میدانم آرزوست*که شرح عملیاتی برای آزادسازی سوسنگرد است  دیدم فوق العادست حیفم اومد از این کتاب چیزی نگم خودتون برید بخونین من فقط یه قسمت از اون رو براتون میزنم اما بذارین یه کم با آقا مصطفی حرف بزنم اقا مصطفای عزیز هرچی بیشتر ازت میدونم بیشتر دلمو میبری لذت رقصیدن رو فقط تو چشیدی وهمه کسایی که مث تو در میدان به ساز خدا رقصیدند چقدر لذت بردی وقتی مستانه رقصیدی ویک لحظه به ناگاه خدا تو را در اغوش گرفت وتو غرق این مستی شدی و به دیدار او  رفتی وبه همه فریبها خندیدی جملات زیر قسمتی از این کتاب زیباست اقا مصطفی برام دعا کن
                  

                                             
تاسوعا بود و تصور عاشورا؛ و لشکریان یزید که مرا محاصره کرده بودند، و دیوار آهنین تانک‏ها که اطراف مرا سد کرده، و آتش بار شدید آنها که مرا می‏کوبید، و هجوم بعد هجوم که مرا قطعه‏قطعه کنند و به خاک بیندازند…

و من تصمیم گرفته بودم که پیروزی حتمی ایمان را بر آهن به ثبوت برسانم، و برتری قاطع خون را بر آتش نشان دهم، و برّندگی اسلحه شهادت را در میان سیل دشمنان بنمایانم، و ذلت و زبونی صدها کماندوی صدام یزیدی را عملاً ثابت کنم.

احساس می‏کردم که عاشوراست، و در رکاب حسین(ع) می‏جنگم، و هیچ قدرتی قادر نیست که مرا از مبارزه باز دارد، مرگ، دوست و آشنای همیشگی من، در کنارم بود و راستی که از مصاحبتش لذت می‏بردم.

احساس می‏کردم که حسین(ع) مرا به جنگ کفّار فرستاده و از پشت سر مراقبت من است، حرکات مرا می‏بیند، سرعت عمل مرا تمجید می‏کند، فداکاری مرا می‏ستاید، و از زخم‏های خونین بدنم آگاهی دارد؛ و براستی که زخم و درد در راه او و خدای او چقدر لذت‏بخش است.

با پای مجروح خود راز و نیاز می‏کردم: ای پای عزیزم، ای آنکه همه عمر وزن مرا متحمل کرده‏ای، و مرا از کوه‏ها و بیابان‏ها و راه‏های دور گذرانده‏ای، ای پای چابک و توانا، که در همه مسابقات مرا پیروز کرده‏ای، اکنون که ساعت آخر حیات من است از تو می‏خواهم که با جراحت و درد مدارا کنی، مثل همیشه چابک و توانا باشی، و مرا در صحنه نبرد ذلیل و خوار نکنی و براستی که پای من، مرا لنگ نگذاشت، و هر چه خواستم و اراده کردم به سهولت انجام داد، و در همه جست و خیزها و حرکاتم وقفه‏ای به وجود نیاورد.

به خون نیز نهیب زدم: آرام باش، این چنین به خارج جاری مشو، من اکنون با تو کار دارم و می‏خواهم که به وظیفه‏ای درست عمل کنی

یه لحظه دقت کردی چی گفت؟ به خون خودش نهیب زد آرام باش این چنین جاری مشو چون من اکنون با تو کار دارم  نمیدونم تا چه حد یک انسان میتونه بزرگ شه که بتونه به اعضا و جوارح خودش دستور بده واونا اطاعت کنن تا او به نبرد خودش برسه تا فرمان معبود خودش رو اجرا کنه اقا مصطفی ببخشید به حریم شما وارد شدم الان دارم فک میکنم بسه زهرا چقدر لاف میزنی تا کی میخوای خودت رو فریب بدی چشماتو باز کن ای کسی که داری برا رقصیدن اون کف میزنی واز مستی او لذت میبری وجملات او قلبتو به طپش میندازه تلاش مصطفی رو هم ببین درد ها وبیدار خوابی هاشم ببین بی قراری درد کشیدنش رو هم ببین خجالت بکش ولاف عشقبازی نزن اقا مصطفا چشم اما اجازه بده بازم بیام سراغت درسته من ضعیفم گناهکارم حقیرم اما بالاخره باید از یه جایی شروع کنم بذار دلتنگیهامو با تو پر کنم چون تو دوست خدایی ادامشو بخونین:

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

آسمان شاهد باشد که در زیر سقف بلند تو

یک‏تنه با انبوهی کثیر از تانک‏ها و زره‏پوش‏ها و سربازان کفر

روبرو شدم، لحظه‏ای تردید به دل راه ندادم

ذره‏ای از فعالیت شدید دست برنداشتم مثل ماهی

در حال سرخ‏شدن از نقطه‏ای به نقطه دیگر می‏غلطیدم

و رگبار گلوله در اطراف من می‏بارید و من نیز به چهار طرف

تیراندازی می‏کردم، و سربازان کفر را بر خاک می‏ریختم

ای‏زمین تو شاهدی که خون از بدنم جاری بود و با خاک‏های پاک تو

گلی گلگون بوجود آورده بود، و من ابا نداشتم که تا آخرین

قطره خون، خود را تسلیم کنم

احساس می‏کردم که عاشور است و در حضور حسین(ع) می‏جنگم

و او چابکی و زبردستی مرا تحسین می‏کند، و تپش بی‏پایان من

و از قربانی شدن در بارگاه عشق آگاهی دارد

او می‏داند که چقدر به او عاشقم و چگونه حاضرم که در راهش جان ببازم

شیشه را در بغل سنگ نگه می‏دارد

من بازیافته‏ام- من رفته بودم- من متعلق به خدایم

من دیگر وجود ندارم منی و منیتی دیگر نیست

دیگر به کسی عصبانی نخواهم شد، دیگر بنام خود و برای خود

قدمی برنخواهم داشت، دیگر هوا و هوس در دل خود

نخواهم پرورد، آرزو را فراموش خواهم کرد

دنیا را سه‏طلاقه خواهم نمود، همه دردها و شکنجه‏ها

و زخم‏زبان‏ها را خواهم پذیرفت.

یه ویدئو در رابطه با همین عملیات گذاشتم جالبه ببینید( سمت راست)
۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۱ ، ۱۳:۴۹
درد سر