با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

سلام من یه انسان آزادم .آزاد از قید و بند احزاب گروهها ..نه ببخشید من یه اسیرم ..اسیرعشق مولام امام سید علی همه دنیا رو به شوخی میگیرم چیزی زیبا تر از عشق ندیدم. این وبلاگ وبلاگ دلدادگیست .جایی برای بیان بی قراریهای من .

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۵۱ ق.ظ

غاده از عشقش چمران میگوید( قسمت چهارم)

یک روز عصر که مصطفی آمده بود دیدنم گفت: اینجا دیگر چکار داری؟ وسایلت را بردار برویم خانه خودمان. گفتم: چشم! مسواک وشانه و... گذاشتم داخل یک نایلون و به مادرم گفتم: من دارم می‌روم. مامان گفت: کجا؟ گفتم: خانه شوهرم، به همین سادگی می‌خواستم بروم خانه شوهرم. اصلاً متوجه نبودم مسائل اعتبار را. مادرم فکر کرد شوخی می‌کنم. من اما ادامه دادم؛ فردا می‌آیم بقیه وسایلم را می‌برم. مادرم عصبانی شد فریاد زد سرمصطفی و خیلی تند با او صحبت کرد که: تو دخترم را دیوانه کردی! تو دخترم را جادو کردی! تو... بعد یک حالت شوک به او دست داد و افتاد روی زمین. مصطفی آمد بغلش کرد و بوسیدش. مادر همانطور دست و پایش می‌لرزید و شوکه شده بود که چی دارد می‌گذرد. من هم دنبال او ودست پاچه. مادرم می‌گفت: دخترم را دیوانه کردی! همین الان طلاقش بده. دخترم را از جادویی که کردی آزاد کن.
حرفهایی که می‌زد دست خودش نبود. خود ما هم شوکه شده بودیم. انتظار چنین حالتی را از مادرم نداشتیم. مصطفی هر چه می‌خواست آرامش کند بد‌تر می‌شد و دوباره شروع می‌کرد. بالاخره مصطفی گفت: باشد من طلاقش می‌دهم. مادرم گفت: همین الان! مصطفی گفت: همین الان طلاقش می‌دهم. مادرم انگار که باورش نشده باشد پرسید: قول می‌دهی؟ مصطفی گفت قول می‌دهم الان طلاقش بدهم، به یک شرط! من خیلی ترسیدم، داشت به طلاق می‌کشید. مادرم حالش بد بود. مصطفی گفت: به شرطی که خود ایشان بگوید طلاقش می‌دهم. من نمی‌خواهم شما اینطور ناراحت باشید.


چه حال داری چه نداری ادامه مطلب رو از دست نده
۲۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۵۱
درد سر
سه شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۴۴ ب.ظ

غاده از عشقش چمران میگوید( قسمت سوم)



امروز توی اخبار خبر دردناک تولید فیلمی توهین امیز به ساحت مقدس پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه واله قلبم رو به درد اورد واشک را از دیدگانم جاری ساخت مسلمانان مصری در در محکومیت این فیلم از دیوارهای سفارت امریکا بالا رفتند وپرچم امریکا رو پایین کشیده وپرچم مشکی لااله الاالله رو بر فراز ان برافراشتند در لیبی هم مردم سفارت امریکا رو به اتش کشیدند و سفیر امریکا را به درک واصل کردند نمیدونم این توهینها تا کجا باید ادامه پیدا کنه تا مسلمونهای جهان بالاخره بفهمن تنها راه پیروزی بر کفار اتحاده ونمیدونم کی رجالی که تو ایران زندگی میکنن وادعا دارند که ایران در مواجهه با غرب تندروی میکنه ونباید تا این حد جلوی این کفار وایسه میفهمند که این بی شرفهای بی حیثیت تا همه دین ما رو ازمون نگیرند دست بردار نیستند
یا رسول الله با دلی مملو از اندوه سر بر استان مقدست فرو میاورم قلبم از درد اکندست ونفرت از بد خواهان شما در جانم میجوشد خداوندا با این حب بغض به استانت تقرب میجویم از تو ظهور مولایم را خواهانم تا انتقام همه مظلومان عالم را از طاغوتهای جهانی بگیریم  اللهم عجل لولیک الفرج

تا الان ایات عظام  مکارم شیرازی نوری همدانی ، صافی گلپایگانی، جعفری سبحانی  این اقدام رو محکوم کرده وخواستند تا مردم فردا جمعه بعد از نماز جمعه این اقدام موهن را محکوم کنند وپیام مهم امام خامنه ای در این باره به این شرح است:


سم الله الرحمن الرحیم
قال الله العزیز الحکیم: یُریدونَ لِیُطفِئوا نورَاللهِ بِاَفواهِهِم واللهُ مُتِمُّ نورِه وَلوکَرِهَ الکافِرون
 
ملت عزیز ایران؛ امت بزرگ اسلام
دست پلید دشمنان اسلام بار دیگر با اهانت به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم کینه ی عمیق خود را آشکار ساخت و با اقدامی جنون آمیز و نفرت انگیز، خشم مجموعه های خبیث صهیونیستی را از تلألؤ روزافزون اسلام و قرآن در جهان کنونی نشان داد. در روسیاهی عاملان این جنایت و گناه بزرگ همین بس که مقدسترین و نورانی ترین چهره میان مقدسات عالم را آماج یاوه های مشمئز کننده ی خویش ساخته اند. پشت صحنه ی این حرکت شرارتبار، سیاستهای خصمانه ی صهیونیسم و امریکا و دیگر سران استکبار جهانی است که به خیال باطل خود میخواهند مقدسات اسلامی را در چشم نسلهای جوان در دنیای اسلام از جایگاه رفیع خود فروافکنده و احساسات دینی آنان را خاموش کنند.
 
اگر از حلقه های قبلی این زنجیره ی پلید یعنی سلمان رشدی و کاریکاتوریست دانمارکی و کشیش های امریکایی آتش زننده قرآن حمایت نمیکردند و دهها فیلم ضد اسلام را در بنگاههای وابسته به سرمایه داران صهیونیست سفارش نمیدادند، امروز کار به این گناه عظیم و غیرقابل بخشش نمی رسید.
 
متهم اول در این جنایت، صهیونیسم و دولت امریکا است. سیاستمداران امریکا اگر در ادعای دخالت نداشتن خود صادقند باید عاملان این جنایت شنیع و پشتیبانان مالی آن را که دل ملتهای مسلمان را به درد آورده اند، به مجازات متناسب با این جرم بزرگ برسانند.
 
برادران و خواهران مسلمان در سراسر جهان نیز بدانند که این حرکات مذبوحانه ی دشمنان در برابر بیداری اسلامی، نشانه ی عظمت و اهمیت این خیزش و مبشّر رشد روزافزون آن است، والله غالبٌ علی امره
سیدعلی خامنه ای
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آن شب وقتی رسیدم خانه، پدر ومادرم داشتند تلویزیون نگاه می‌کردند. تلویزیون را خاموش کردم و بدون آنکه از قبل فکرش را کرده باشم گفتم: بابا! من از بچگی تا حالا که بیست و پنج شش سالم است هیچ وقت شما را ناراحت نکرده‌ام، اذیت نکرده‌ام، ولی برای اولین بار می‌خواهم از اطاعت شما بیایم بیرون و عذر می‌خواهم. پدرم فکر می‌کرد مسئله من با مصطفی تمام شده، چون خودم هم مدتی بود حرفش را نمی‌زدم پرسید: چی شده؟ چرا؟ بی‌مقدمه، بی‌آنکه مصطفی چیزی بداند، گفتم: من پس فردا عقد می‌کنم. هر دو خشکشان زد. ادامه دادم: من تصمیم گرفتم با مصطفی ازدواج کنم، عقدم هم پس فردا پیش امام موسی صدر است. فقط خودم مانده بودم این شجاعت را از کجا آورده‌ام! مصطفی اصلاً نمی‌دانست من دارم چنین کاری می‌کنم.

برو به ادامه مطلب خیلی شیرینه



۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۴۴
درد سر
پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۴۰ ق.ظ

غاده از عشقش چمران میگوید( قسمت دوم)

بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود موسسه، رفتم در طبقه اول مرا معرفی کردند به آقایی و گفتند ایشان دکتر چمران هستند. مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم. فکر می‌کردم که کسیکه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می‌ترسند باید آدم غسی‌ای باشد، حتی می‌ترسیدم، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیرکرد. دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضعی خاص گفت: شمایید؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم زود‌تر از این‌ها منتظرتان بودم. مثل آدمی که مرا از مدت‌ها قبل می‌شناخته حرف می‌زد. عجیب بود. به دوستم گفتم: مطمئنی که دکتر چمران این است؟ مطمئن بود.
 
مصطفی تقویمی آورد مثل آن تقویمی که چند هفته قبل سید غروی به من داده بود نگاه کردم گفتم: من این را دیده‌ام. مصطفی گفت: همه تابلو‌ها را دیدید؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد؟ گفتم: شمع، شمع خیلی مرا متاثر کرد. توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع؟ چرا شمع؟ من خود به خود گریه کردم، اشکم ریخت. گفتم: نمی‌دانم. این شمع، این نور، انگار دروجود من هست، من فکر نمی‌کردم کسی بتواند معنی شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان دهد. مصطفی گفت: من هم فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، و با او آشنا شوم.


تازه داره به جاهای شیرینش میرسه برو به ادامه مطلب


۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۴۰
درد سر
شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۱، ۱۰:۵۱ ق.ظ

دستاوردهای اجلاس



سلام  چند وقته اخبار فقط داره اخبار این اجلاس غیر متعهدها رو میگه ومن گوشم

 رو فرو میبرم تو توده مردم ببینم نظرشون چیه بعضیا خوشحالن بعضیها هم که

 طبق معمول نق میزنن : ببین سرمایه مملکت رو صرف چی میکنن یا جواب این همه

هزینه رو کی میده .....

واقعا چرا بعضیا فقط جلو پاشون رو میبینن؟ اصلا توجه نمیکنن به اینکه اولا
مدعوین هزینه حضور خودشون رو در اجلاس میپردازند دوما الان مگه تمام

 تریبونهای علیه ایران جوسازی نمیکنه؟ خب اینکه صد وبیست کشور دنیا بیان واز

نزدیک با ایران وتمدن و پیشرفتهایی که تو این سالها کرده اشنا بشن خیلی غنیمته

 ما الان تحریمیم وهر کاری که بتونه روی روابط ما با بقیه کشورها تاثیر مثبت بذاره

 یعنی پیروزی در عجبم که همیشه دشمنای ما بیشتر این چیزا رو میفهمن

وتمام تلاششون رو کردند تا از شکوه این اجلاس کم کنن یا کاری کنن که مهمونای

این جلسه نیان در حالیکه همه اومدن ودیدارهای خوب ومفیدی انجام شد وحسابی روشون کم شد
وابروشون رفت امام خامنه ای یه بار دیگه روشون رو با بیانات

 شیوا شون سیاه کردند وقتی به هم جهان گفتند که خون انسانها در غرب گرانتر

 است ودر بقیه جاها ارزانتر شکنجه اگر توسط غرب انجام شود عیبی ندارد اما در بقیه دنیا زشت است در واقع این منافع غرب است که همیشه مهمه
وخیلی چیزای دیگه
در واقع صحبتای امام سید علی مصداق این ایه شد:
                    
                                 فبُهِت الذی کَفر





 




واما از کوچکترین مهمان غیر متعهد بگم ارمیتای عزیز ارمیتا سرگرم نقاشی بود و

توجهی به خبر نگارایی که داشتن ازش عکس میگرفتند ومنتظر شنیدن حرفاش

 بودن نبود بعد مامانش میکروفونش رو روشن کرد و اون این جملات کوتاه وتاثیر گذار

 رو به دو زبان فارسی وانگلیسی گفت :

این آرمیتاست ، دختر یکی از هزاران شهید ایرانی ، زنده و ایستاده‌ایم پای خون‌شان، برای ایران و برای آرمانشان؛ دستان پلیدی که خون پاک پدرم را ریختند بدانند نفرین شدگان و بدنامان تاریخ‌اند.

بعد خبرنگاران داخلی وخارجیبپا خواستند وبه شدت اونو تشویق کردند

بله این ارمیتاست کوچکترین مهمان غیر متعهد به همه زورگویان وزیاده خواهان و

کسانی که تا مرفق دستشان به خون این ملت وهمه ملتهای ازاده جهان الودست

این ارمیتاست دخترکی که فریاد مظلومیت این ملت را با کلمات صادقانه اش

در گوش جهان طنین انداز کرد

ارمیتای عزیز زود بزرگ شو راه پدر شهیدت را ادامه بده




                 راستی وبلاگ قانون زندگی یادتون نره

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۵۱
درد سر
يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۱، ۰۵:۱۵ ب.ظ

غاده از عشقش چمران میگوید( قسمت اول)


دختر قلم را میان انگشتانش جابه جا کرد و بالاخره روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت «از جنگ بدم می‌آید» با همه غمی که در دلش بود خنده‌اش گرفت، آخر مگر کسی هم هست که از جنگ خوشش بیاید؟ چه می‌دانست! حتماً نه.بابا بین آفریقا و ژاپن مروارید تجارت می‌کرد و آن‌ها خرج می‌کردند، هر طور که دلشان می‌خواست.
خانه ما در صور زیبا بود، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعد‌ها اسرائیل خرابش کرد. شب‌ها در این بالکن می‌نشستم، گریه می‌کردم و می‌نوشتم. از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف می‌زدم، با ماهی‌ها، با آسمان. این‌ها به صورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ می‌شد. مصطفی اسم مرا پای همین نوشته‌ها دیده بود. من هم اسم او را شنیده بودم اما فقط همین. در باره‌اش هیچ چیز نمی‌دانستم، ندیده بودمش، اما تصورم از او آدم جنگ جوی خشنی بود که شریک این جنگ است.
ماجرا از روزی شروع شد که سید محمد غروی، روحانی شهرمان، پیشم آمد و گفت: آقای صدر می‌خواهد شما را ببیند. من آن وقت از نظر روحی آمادگی دیدن کسی را نداشتم، مخصوصا این اسم را. اما سید غروی خیلی اصرار می‌کرد که آقای موسی صدر چنین و چنان‌اند، خودشان اهل مطالعه‌اند و می‌خواهند شمارا ببینند. این همه اصرار سید غروی را دیدم قبول کردم و «هرچند به اکراه» یک روز رفتم مجلس اعلای شیعیان برای دیدن امام موسی صدر، ایشان از من استقبال زیبایی کرد. از نوشته‌هایم تعریف کرد و اینکه چقدر خوب درباره ولایت و امام حسین (ع) «که عاشقش هستم» نوشته‌ام. بعد پرسید: الان کجا مشغولید؟ دانشگاه‌ها که تعطیل است. گفتم: در یک دبیرستان دخترانه درس می‌دهم. گفت: این‌ها را‌‌ رها کنید، بیایید با ما کار کنید.
 
پرسیدم (چه کاری؟) گفت: شما قلم دارید، می‌توانید به این زیبایی از ولایت، از امام حسین (ع)، از لبنان و خیلی چیز‌ها بگویید، خوب بیایید و بنویسید. گفتم: دبیرستان را نمی‌توانم ول کنم، یعنی نمی‌خواهم. امام موسی گفت: ما پول بیشتری به شما می‌دهیم، بیایید فقط با ما کار کنید. من از این حرف خیلی ناراحت شدم. گفتم: من برای پول کار نمی‌کنم، من مردم را دوست دارم. اگر احساسم تحریکم نکرده بود که با این جوانان باشم اصلاً این کار را نمی‌کردم، ولی اگر بدانم کسی می‌خواهد پول بیشتر بدهد که من برایش بنویسم احساسم اصلاً بسته می‌شود. من کسی نیستم که یکی بیاید بهم پول بدهد تا برایش بنویسم. و با عصبانیت آمدم بیرون. البته ایشان خیلی بزرگوار بود، دنبال من آمد و معذرت خواست، بعد هم بی‌مقدمه پرسید چمران را می‌شناسم یا نه. گفتم: اسمش را شنیده‌ام.
 
گفت: شما حتماً باید اورا ببینید. تعجب کردم، گفتم: من از این جنگ ناراحتم، از این خون و هیاهو، و هرکس را هم در این جنگ شریک باشد نمی‌توانم ببینم. امام موسی اطمینان داد که چمران اینطور نیست. ایشان دنبال شما می‌گشت. ما موسسه‌ای داریم برای نگهداری بچه‌های یتیم. فکر می‌کنم کار در آنجا با روحیه شما سازگار باشد. من می‌خواهم شما بیایید آنجا و با چمران آشنا شوید. ایشان خیلی اصرار کرد و تا قول رفتن به موسسه را از من نگرفت، نگذاشت برگردم.

شش هفت ماه از این قول و قرار گذشته بود و من هنوز نرفته بودم موسسه. در این مدت سید غروی هر جا من را می‌دید می‌گفت: چرا نرفته‌اید؟ آقای صدر مدام از من سراغ می‌گیرند. ولی من آماده نبودم، هنوز اسم چمران برایم با جنگ همراه بود، فکر می‌کردم نمی‌توانم بروم او را ببینم. از طرف دیگر پدرم ناراحتی قلبی پیدا کرده بود و من خیلی ناراحت بودم. سید غروی یک شب برای عیادت بابا آمد خانه ما و موقع رفتن دم در تقویمی از سازمان امل به من داد گفت: هدیه است آن وقت توجهی نکردم، اما شب در تنهایی همانطور که داشتم می‌نوشتم، چشمم رفت روی این تقویم. دیدم دوازده نقاشی دارد برای دوازده ماه که همه‌شان زیبایند، اما اسم و امضایی پای آن‌ها نبود.
 
یکی از نقاشی‌ها زمینه‌ای کاملاً سیاه داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی می‌سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیر این نقاشی به عربی شاعرانه‌ای نوشته بود؛ من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسیکه بدنبال نور است این نور هرچقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود. کسیکه بدنبال نور است، کسی مثل من. آن شب تحت تاثیر آن شعر و نقاشی خیلی گریه کردم. انگار این نور همه وجودم را فراگرفته بود. اما نمی‌دانستم چه کسی این را کشیده.


پی نوشت: میبینم که میاین اینجا وسر میخورین در میرین برا همین بر ان شدم یه حدیث جعل کنم
من دخل فی وبلاگی ولم یجعل فیها کامنت انی اقول له کن سوسک فیکون
اگه عربیت مث من خوب باشه میفهمی


یه پینوشت دیگه : هشتم شهریور تولد سید حسن نصرالله مبارک ایشالله هر چی خاک دشمناشه عمر این بزرگوار باشهبرا سلامتیش ونابودی اسرائیل صلوااااااات
۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۱۵
درد سر
پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۴۱ ب.ظ

تو کدومی؟

سلام
دیدید اخر بعضی ایه های قران نوشته اکثرهم لا یعقلون  یا لایفقهون یا لا یشعرون

مودبانه همون خودمونه تو دوس داری جزو کدوم باشی؟ اکثریت یا اقلیت؟ جون

همشیره ابویت تا ته متن بخون
میخوام امروز از همه هیاهو کنار بکشی یه گوشه بشینی وعمیق به حرفام فک کنی فک میکنی بتونی؟

ایات اول سوره بقره رو بلدی؟ در باره کتابی که بی شک هدایت میکنه وشرط هدایت

 رو تقوا گذاشته و اولین صفتی که برا متقین اورده رو دیدی؟ الذین یومنون بالغیب
  حالا بشین فک کن ایمان به غیب یعنی ایمان به همه چیز یعنی پنج جزئ اصول

دین هر پنج اصل دین به این وابستست حالا ریز شو جزیی تر نگاه کن ایمان به

 غیب یعنی باور کنی اگه کسی گناه میکنه خدا میبینه دیگه دلت نره تو اون گناه

 یعنی باورت شه اگه اگه گناه کنیم دامن خودمون رو میگیره یعنی باور کنیم سنتهای

 خدا اتفاق میفته خجالت نمیکشی؟ اگه بانک پارسیان بگه هر سپرده رو بعد یکسال

دوبرابر میکنه همه میرن سپرده میذارن اما وقتی خدا میگه هفتصد برابر میکنه

هیشکی باور نمیکنه وقتی خدا میگه خمس وزکات مال رو افزایش میده باور

 نمیکنیم چون ما کم شدنش رو میبینیم ایمان به غیب یعنی همین یعنی در بست

حرف خدا رو قبول کنی یعنی بفهمی صله رحم روزی رو زیاد میکنه در خونتو نبندی

برا مهمون یعنی باور کنی با غیبت که میکنی سر تاپات لجن میشه من که ایمان

 به غیبم خیلی میلنگه از حالا بگم زنبور بی عسل معروف خودممالبته نا امید

نیستم ایشالله خدا کمک کنه خودم بهتر عمل کنم اما من چیکار میکنم به تو ربطی

 نداره
تو خودتو بسنج چقدر ایمان به غیب داری هرچی به دین عمل میکنی

 هرچی حسرت گناهای دیگران رو نخوری وباورت بشه اونا دارن خبط میکنن یعنی

 ایمان به غیبت به همون اندازه محکمه
از ما گفتن بود خود دانی


وبلاگ قرانی رو فراموش نکن بشین رو ایه های قران فک کن ونظرت رو بنویس

 بذار زندگیت با تفکر پیش بره نه با عادت
پس رو لینک زیر کلیک کن وتو طرح تفسیر شرکت کن



                                     وبلاگ قانون زندگی

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۴۱
درد سر