با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

سلام من یه انسان آزادم .آزاد از قید و بند احزاب گروهها ..نه ببخشید من یه اسیرم ..اسیرعشق مولام امام سید علی همه دنیا رو به شوخی میگیرم چیزی زیبا تر از عشق ندیدم. این وبلاگ وبلاگ دلدادگیست .جایی برای بیان بی قراریهای من .

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۱، ۰۱:۰۰ ب.ظ

حدید واشک

                              


"حدید و اشک ، این منم، چه معجون عجیبی! طبع لطیف، قلب حساس، چشم اشک آلود، وجودی که تار و پودش با عشق و محبت سرشته شده است. آنگاه حدید تر از حدید، سخت تر از خارا، محکم تر از کوه، عجبا اشک و آهن چگونه با هم جمع شده است؟

راستی که جز انسان مرموز قادر به جمع چنین اضدادی نیست! و راستی که خدا با خلق چنین موجودی خلاقیت و صنعت خود را به کمال رسانده است.

مرگ به سراغم می آید، آنقدر آرام و مطمئن به او نگاه می کنم که گویی خضر پیغمبرم، رگبار گلوله به سویم جاری می شود، آنقدر خونسرد و محکم می گذرم که گویی رویین تنم. مردان جنگنده در برابرم به خاک و خون می غلتند، آن قدر عادی تلقی می کنم که گویی قلبم از سنگ است. کودکان تیر خورده از درد ضجه می کنند، مادران داغ دیده فریاد می کشند، زنان بیوه شیون می کنند، اما من گویی احساس ندارم و رحم و شفقت در من وجود ندارد.

در عین حال نمی توانم مورچه ای را بیازارم، نمی خواهم دشمنی را که قصد حیات من کرده است از پای در آورم. در برابر  لرزش یک برگ دلم می لرزد، در مقابل اشک چشم آب می شوم، چشمک یک ستاره مرا به خود جذب می کند، نسیم سحری روحم را به آسمان ها می برد...

خدایا، این لطافت با آن صلابت چگونه جمع شده است؟ خودم در تعجبم!"


امروز عصر روایت فتح رو میدیدم باموضوع چمران توش غاده خانوم چمران یه چیزی

 گفتکه خیلی دلمو لرزوند گفتش اقا مصطفی به من گفته من مث شمعم ومیسوزم


وبا نورم فرق ظلمت وروشنی معلوم شه بعد من ( غاده) بهش گفتم : مصطفی دلم

میخواد مث پروانه گرد وجودت بچرخم با سوختن تو بسوزم و وقتی تو خاموش شدی

منم بمیرم بعد اون گفت : نه تو باید مث طائر قدس باشی وبعد خاموشی من به سوی

نور پربکشی شمع در طوفان محکومه به خاموشی اما طائر قدس پرواز میکنه وبه

 سوی نور حرکت میکنه
کاش میدیدمت غاده کاش میتونستم سئوالام رو ازت

بپرسم
واقعا بعد از چمران تو چه کردی ؟ کاش بودی سرم رو میذاشتم رو پات وتو

 برام از این عشق با شکوه میگفتی کااااااااااش

اخخخخخخخخخ که چقدر دلم برات تنگههههه


شنیدم همسر جانباز اعتدالی کلیه شو گذاشته برا فروش

باید بگم خوش به غیرت بعضیا دلم میخواد فریاااد بزنم


در ضمن دیروز شهادت شهید دکتر علی شریعتی بود

ادامه مطلب رو هم بخونید حتماامروز بهش یه مطلب اضافه کردم

۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۱ ، ۱۳:۰۰
درد سر
پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۳۳ ق.ظ

حی علی خیر العمل



   ان الله وملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین امنوا صلوا علیه وسلموا تسلیما

                     السلام علیک یا رسول الله

یا رحمه للعالمین با کوله باری از گناه با چشمهایی ملتمس ودلی بی قرار دستان

 الوده ام را در دستان تزکیه کننده تان میگذارم باشد که مرا در جوار خود بپذیرید

یا امیرالمومنین تبریک مولاجون امروز عیدی ما رو یادتون نره هاااااااااااا



                   عید همتون مبااااااااااااارک

.....................................................................................
(فصل پانزدهم رمان با من حرف بزن رو در ادامه مطلب بخونید)


................................................................................................................................
................................................................................................................................
دوست قرانی منو یادتونه؟ در مورد جانباز اعتدالی ( جانباز شیمیایی) یه متن انداخته

کلیک کنید ببینید:
                                    
                                 
    بر  جانباز اعتدالی چه گذشت
 
                                       

راستش انگیزه من برا زدن پست جشن نفس اتفاقی بود که برای جانباز اعتدالی

 افتاده این عکس متعلق به مردیه که سالها درد کشید تا انسانیت ودین ما زیر چکمه

بیگانه له نشه امروز ساعتها میشینه وبه گوشه ای زل میزنه هنوز باهمه بی مهری

 که دیده به ارمانهای مقدسش پایبنده ودل در گرو ولایت داره تنها دلجویی کافی

نیست  ومتاسفانه ایشون مشکل فراوانی در زمینه مالی دارن حالا که خداوند دوباره

عمر تازه به ایشون داده امیدوارم همه ما به شکرانه این نعمت در این کار خیر

 سهیم باشیم من شماره های اون متن رو براتون میذارم پی گیری از خودتون

یادتون باشه السابقون السابقون اولئک المقربون
ببینم کی اول چراغ رو روشن

میکنهقابل توجه اون عزیزی که میگفت تو متنات از ایه قران استفاده کن


  
لذا از دوستان چه ایران و چه خارج از کشور که ذره ای احساس دین به این بزرگواران می کنند

میتوانند با شماره های زیر تماس بگیرند یا برای اطلاع بیشتر میتوانید با این ایمیل در تماس

باشید.khatm.quran@gmail.com


لینک های زیر در مورد ایشان است:

                   
  مظلومین شیمیایی ایران

                   

                  
وبلاگ جانبازان شیمیایی

پی نوشت: قابل توجه مفلسان بی پول
هرکی خودشم پول نداره

ولی یه ادم خیر میشناسه اطلاع رسانی کنه ببین کجا دستش گرفته

میشه
این ایه رو یادتونه؟

وجهاد کنید با زبانهایتان واموالتان وجانهایتان ....  اینم یه نوع جهاده هاااا


پی نوشت دوم: یکی ار دوستان پیشنهاد دادن هر کی دوست داره

 این مطلب رو بذاره تو وبلاگش تا عده بیشتری در این امر خیر سهیم

باشن در ضمن باید بگم اقای اعتدالی اونقدر عزت نفس دارن وبزرگوار

هستند که هیچکس رو در جریان مشکلاتشون نذاشتند ودلیل این

تنگنا هم همین عزت نفس ایشونه خواستم بدونید دارید به چه بزرگواری کمک میکنید همین
 
  



چون نمیخواستم این پست بره پایین ادامه رمان رو در ادامه مطلب نوشتم

فصل پانزدهم رمان با من حرف بزن در ادامه مطلب
همه قسمتهای رمان
۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۳۳
درد سر
يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۱۳ ق.ظ

جشن نفس

شنیدین امسال برا کسایی که اهدای عضو کردن جشن گرفتن؟ جشن نفس

واقعا خیلی عالیه که ادم با بعد مرگش بتونه به سه چهار نفر زندگی ببخشه


این عکس ها رو ببینید:
        
                       
                         

                   


                        

                            
 اما من امروز میخوام برا یکی دیگه جشن نفس بگیرم برا کسی که هیچ وقت دیده

 نشد وتو غم تنهایی خودش میسوزه برا کسی که نه بعد مرگش بلکه تو حیاتش نفس

خودش رو تقدیم کرد اونم نه به یک نفر بلکه به میلیونها نفر کسی که سالها درد

رو با اختیار خودش برا خودش انتخاب کرد تا ناموس وطنش بتونه آزادانه حجاب

داشته باشه تا فرزندان وطنش در امنیت زندگی کنن تا اسلام زنده بمونه اینا شعار

نیستا اینا حقیقت محضه باور نداری؟ پس این عکسا رو هم ببین:

                      

                        

                         

                               


                                       

سردار میخوام امروز برات جشن نفس بگیرم من حرف تو رو نمیفهمم سردار

درد تو رو نمیفهمم من سالمم ودرد نمیکشم من به اندازه همه نفسهای دردناکت

مستانه دویدم واز کنار تو گذشتم ومتوجه نشدم بی توجهی من چه دردی بر دلت

مینشونه دیدن تصاویر زنهای بی حجاب شنیدن خبر اختلاسهای کلان نفس او رو

بیشتر میبره اما سردار این همه قصه نیست من امروز حجابم رو مدیون تو ام

 این عزاداریها این اعتکافها این نماز خوندن هااین امنیت وپیشرفتهایی که توی این

مملکت میشه کم یا زیاد مدیون تو وامثال توست تو شهید زنده ای فقط کمی تا پایان

 راه مانده مقاومت کن

سردار الان که این متن رو مینویسم غم سنگینی رو قلبمه وچشام اشکیه از خودم

 بدم میاد منو ببخش بخاطر کم کاریهام بخاطر بی توجهی هام بخاطر.....

                                  حلالم کن

هرکی میخواد تو جشن نفس شریک باشه رو لینک زیر کلیک کنه وارادت خودشو

 نسبت به همه سرداران بی نشان اعلام کنه این کمترین کاره

                           
  
وبلاگ جانبازان شیمیایی



پی نوشت: وقتی میخواستم عکس بازیگرا رو پیدا کنم صد تا صفحه برام باز شد اما تمام صفحات برا جانبازای شیمیایی باز نمیشه وخطا میده کسی هست به من بگه تو این مملکت چه خبره
ای خدااااااااااااااا این درد رو باید به کی گفت الان که دارم چک میکنم میبینم اون وبلاگ هم باز نمیشه خیر سرتون نمیخواد فرهنگ ایثار رو ترویج کنید نفسشون رو نبرید شما فقط

دومین پینوشت: یکی از دوستان گفت اون عکس اولیا رو گذاشتی که بگی اینا ادمای بدین؟

نه منظور من این نبود همه کسایی که برا همنوع خودشون ارزش قائلن مورد احترام

منن اما اونا نمیدونن با نوع پوششون چه دردی به درد کسایی که برا این مملکت

 جانبازی کردن میذارن من میدونم اگه اونا این موضوع رو متوجه میشدن امروز یه

جور دیگه تو انظار عمومی ظاهر میشدن چون به پاکی دل همه زنهای ایرانی اعتقاد

دارم اما ظاهرم خیلی مهمه اینم بگم اگه منم تهران بودم حتما تو این جشن شرکت

میکردم
برداشت بد نکین که اون جشن رو دارم تخطئه میکنم هاااااااااا     


 
۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۱ ، ۱۰:۱۳
درد سر
جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۱۶ ب.ظ

رمان با من حرف بزن ( فصل چهاردهم)

حمید با حاج منصور صحبت کرده بود که نیلوفر یه روز در میون به دفتر نشریه بره تو

کارهاشون به اونا کمک کنه نیلوفر از پیشنهاد حمید خیلی خوشحال شده بود از نوشتن

 لذت میبرد واز کاراییی که مربوط به اون میشد کتابای دبیرستانش رو اورده بود میخوند

تا تو کنکور شرکت کنه اونروزم سخت مشغول مطالعه بود نگاهش به ساعت افتاد

 نزدیک آمدن حمید بود کتابش رابست وکتری رو گذاشت تا چای درست کند لباسش

رو عوض کرد نگاهی به خودش انداخت از تو آینه ولبخندی به خودش تحویل داد

نگاهش دوباره رفت روی ساعت

نفس عمیقی کشید وروی مبل نشست وبا خودش ثانیه ها را میشمرد


رو ادامه مطلب کلیک کن

همه قسمتهای رمان
۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۱۶
درد سر
يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۳۷ ب.ظ

مولا جان تولدت مبارک



نمیدونم چه رابطه ای بین شما وخانه خدا هست اونوقتی که خانه کعبه سنت شکنی

میکنه ومانند صدفی شما رو در بر میگیره یا اون موقع که بعد برگشتن از حج واز

 زیارتش شما به مقام ولایت میرسید یا اون وقتی که فرقتون در در محراب مسجد

 کوفه که خانه خداست  میشکافه  امام حسین حجش رو نیمه کاره میذاره و

قربانگاه شتاب میکنه فقط یه جمله از مادرمون حضرت زهرا شنیدم که میگن مثل

امام مثل کعبه است اون نباید دنبال مردم باشه این مردمن که باید گرد وجودش

جمع بشن. این روزا روزای تولد شماست وانگار مردم به شکرانه این نعمت سه

روز معتکف میشن همان سه روزی که مادرتان برای میلاد شما در کعبه معتکف بود

 مولا جان میدانی چه داغی بر دل دارم مانند طفلی مسکین بر سر راهتان مینشینم

 تا گرمی عنایتت را لمس کنم یا علی جان تولدت مبارک راستی امسال از مادرم زهرا

چی هدیه گرفتی؟

پی نوشت: بابای عزیزم تا بودی قدرتو ندونستم کاش میدونستی چقدر دلم برات

 تنگه  ارزو میکنم با مولا علی همنشین باشی دوستت دارم بابایی

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۳۷
درد سر
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۱۶ ق.ظ

رمان با من حرف بزن ( فصل سیزدهم)



قبل از اینکه رمان رو شروع کنم میخوام چند جمله از امامون بگم اونشب تب شدیدی

داشتم بردنم دکتر کوچولو بودم مامان وبابام گریه میکردن بهشون گفتم مامان من خوبم

گریه نکنین مامان بهم گفت برا تو که گریه نمیکنم امام حالشون خوب نیست خدا

 کنه....گریه امونش نداد تو تب میسوختم گریه مامان منو گریه انداخت تو عالم

بچگی از خدا
خواستم امام خوب شه اما.... یادمه تا چهل روز برنامه کودک نذاشتن 

مامانم همه اون
چهل روز گریه میکرد ومنم کنارش گریه میکردم بابام حالش گرفته

بود الان حسشون رو
میفهمم یادمه وقتی قرار شد آقا سید علی رهبرمون بشه

مامانم خیلی خوشحال شد
بابام سجده شکر گذاشت

امام عزیزم رفتنت همه عالم رو در غم فروبرد برامون دعا کن دعا کن سر بیعتمون

با اقا
سید علی بمونیم ومقدمه ساز ظهور باشیم انشاءالله

          
          
   ختم دسته جمعی قران به نیت ظهور مولامون

قسمت سیزدهم رمان رو در ادامه مطلب بخونید

                          


همه قسمتهای رمان
۲۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۱ ، ۱۰:۱۶
درد سر
سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۱۲ ب.ظ

نظم غربی




چند روز پیش داداشم یه جریانی برام گفت  که یه خورده ذهنم مشغولید

میگفت تو ژاپن یه مهندسه بوده که خودشو از طبقه اخر ساختمانی که ساخته

 بوده پرت کرده پایین
میپرسن چرا؟ میگن اخه این اقا مهندس نتونسته

 سر موقع کارش رو اماده کنه یه فرصت سه روزه خواسته بازم نتونسته مجبور

شده خودش رو بکشه
خیلی عجیب بود گفتم داداش من اخه چرا مگه دیوونست 

خوب نشده که نشده چرا خودشو کشت اخه داداشم گفت چرا نمیفهمی بچه اونجا بد

قولی خیلی زشته تازه اگرم زنده میموند کسی دیگه بهش کار نمیداد کی به یه

مهندس که سه روز کارش عقب افتاده کار میده


بلـــــــــــــــــه بعد یه اروغ روشن فکریم زد
گفت اونا مسلمون تر از ما هستن

به حرفاش فکر کردم خیلی نتیجش:


اولا نمیشه ساده به این قضیه نگاه کرد اونا فهمیدند که اگه کارا رو نظم نباشه

 پیشرفتی حاصل نمیشه هدف اونا ساختن دنیاست تو کارشون از این لحاظ

موفقن هاااااا شک ندارم
اما این وسط یه چیزایی قربانی میشه اصلا کاری

 به جامعه خودمون نداشته باشین چند لحظه میدونم پر از عیبیم
اما اون جو

 که اونا جامعشونو قانون مند کردند با معیارهای خدا نمیسازه توضیح بدم؟

 ای به چشم
میدونید خدا برا شعور بنده هاش احترام زیادی قائله برا همین

 هیچ وقت برا فهمیدن اونا از زور استفاده نمیکنه هرجا از زور استفاده شده

 برا مسائل اجتماعیه اونم اینقدر تبصره داره که تا بخواد اجرا بشه بابای قانون گذار

در میاد مثلا برا بریدن دست دزد چندین  تا شرط داره که باید همش تحقق داشته باشه

 یا برا حد زنا باید چهار تا شاهد وجود داشته باشه خلاصه یکی به نعل میزنه یکی به

سندون تا این بنده گناهکار پشیمون شه برگرده دوباره به درگاه خدا
تو دین ما

پاداش فوری یا مجازات فوری کم داریم فک کن بیشترش حواله میشه برا اون دنیا
چرااااا؟ چون خدا میخواد شعور ما رشد کنه نمیخواد از ترس یا شوق کار خوب کنیم

یا کار بد نکنیم برا همین بهمون زمان میده
البته آزاد آزادم نمیذاره تا کمکی ازش

 چشم ترس داشته باشیم
اما فقط اونایی چشم ترس دارن که دوسش دارن

مفهومه؟ وقتی دنیای پیشرفته تا اون حد مردم رو با اعمال قانون وسخت گیری کنترل

میکنه نتیجش نظم میشه اما انسانیت واختیار از انسان سلب میشه اونا قانونمند

 زندگی میکنن چون چاره ای ندارن اگه نکنن خود به خود حذف میشن مث اینجا که

نیست تا لنگ ظهر بخوابند بعد طلبکار دولتم باشن
خلاصه اونجا کار میکنن چون

 چاره ای ندارن این اون چیزی نیست که خدا میخواد خدا میخواد ما خوب باشیم اما

اگاهانه وبا اراده خودمون


حالا نمیدونم چه جوری میشه با زبون خوش آدم شیم


خدا کمکمون کن بفهمیم

۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۱ ، ۱۴:۱۲
درد سر
شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۱، ۰۴:۴۵ ب.ظ

رمان با من حرف بزن ( فصل دوازدهم)

همه چیز خیلی سریعتر از آن چیزی که فکر میکرد پیش رفت انها خریدشان را کردند

 وحمید خانه اش را فروخت ویک آپارتمان کوچک نزدیک خانه مادر نیلوفر رهن کرد مادر

یکسری وسیله به عنوان جهاز به انها هدیه کرد ودکور خانه را مطابق سلیقه خودش

ونیلوفر چیدند مادر کم کم احساس میکرد حمید واقعا عاشق نیلوفر است رفتار متین

ومهربان حمید تحسین مادر را بر می انگیخت دیدن این عشق دل مادر را تنگ همسرش

میکرد وغمی بر دل او مینشاند غمی که نیلوفر از ان غافل بود این روزها نیلوفر جز حمید

کسی را نمیدید

رو ادامه مطلب کلیک کن

                                   
                                           

همه قسمتهای رمان
۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۴۵
درد سر
چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۵۵ ق.ظ

اقا جون حلالم کن



دلم خیلی گرفته تو این روز به این خوبی این جمله امام بد جوری ذهنمو مشغول کرده

فتح خرمشهر فتح خاک نیست فتح ارزشهای اسلامیست

کی میدونه عمق این جمله تا چه حده اصلا نمیفهمم اما یه چیزی رو میفهمم که ایرانی

هر وقت اختلاف رو کنار گذاشته فاتح بوده فتح خرمشهر نتیجه اتحاد اراده هاست وقتی

که رهبرش بهش میگه خرمشهر باید آزاد شه واون دیگه به هیچی فکر نمیکنه دیگه

اختلاف معنی نداره کمبود امکانات در برابر اراده انسان جایی برا حرف زدن نداره وقتی

خون تو رگ یه ایرانی میجوشه وقتی باورش میشه میتونه وقتی عاشقانه دل به کلام

رهبرش بده وقتی دهانهای بغض آلود دشمن روش اثر نذاره وقتی خود ومنیت ها رو

فراموش کنه نتیجش میشه فتح همه ارزشها دلم میخواد یه شکم سیر گریه کنم

دلم میخواد از رهبرم معذرت بخوام آقا سید علی متاسفم بسیجیای امام خیلی از ما

جلوتر بودند میخوام بگم اگه عیبی هست تو وجود منه نه در فرماندهی تو که فرمانده

فقط تا حدی میتونه تنبلی سرباز رو جبران کنه

چه امثال من که کاهلیم وچه اونی که بعد از فتح ارزشها به فتح غنائم بلند شده همه

مسئولیم خدا تو این ماه طلائی از گناهامون بگذر وما رو در راه ارزشهای خودت قرار بده

چون اینجوری یک گام به ظهور نزدیک میشیم

راستی حتما تو طرح زیر شرکت کنید خصوصا که ماه رجبه


        

یه چیز دیگه تو نظر سنجی خلیج فارس یا عربی شرکت کنید تا رای ما بره بالارولینک زیر کلیک کنید ورای بدین به خلیج فارس




                                    خلیج همیشه فاااااااااارس




                              
۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۵۵
درد سر