با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

سلام من یه انسان آزادم .آزاد از قید و بند احزاب گروهها ..نه ببخشید من یه اسیرم ..اسیرعشق مولام امام سید علی همه دنیا رو به شوخی میگیرم چیزی زیبا تر از عشق ندیدم. این وبلاگ وبلاگ دلدادگیست .جایی برای بیان بی قراریهای من .

سه شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۴۴ ب.ظ

غاده از عشقش چمران میگوید( قسمت سوم)



امروز توی اخبار خبر دردناک تولید فیلمی توهین امیز به ساحت مقدس پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه واله قلبم رو به درد اورد واشک را از دیدگانم جاری ساخت مسلمانان مصری در در محکومیت این فیلم از دیوارهای سفارت امریکا بالا رفتند وپرچم امریکا رو پایین کشیده وپرچم مشکی لااله الاالله رو بر فراز ان برافراشتند در لیبی هم مردم سفارت امریکا رو به اتش کشیدند و سفیر امریکا را به درک واصل کردند نمیدونم این توهینها تا کجا باید ادامه پیدا کنه تا مسلمونهای جهان بالاخره بفهمن تنها راه پیروزی بر کفار اتحاده ونمیدونم کی رجالی که تو ایران زندگی میکنن وادعا دارند که ایران در مواجهه با غرب تندروی میکنه ونباید تا این حد جلوی این کفار وایسه میفهمند که این بی شرفهای بی حیثیت تا همه دین ما رو ازمون نگیرند دست بردار نیستند
یا رسول الله با دلی مملو از اندوه سر بر استان مقدست فرو میاورم قلبم از درد اکندست ونفرت از بد خواهان شما در جانم میجوشد خداوندا با این حب بغض به استانت تقرب میجویم از تو ظهور مولایم را خواهانم تا انتقام همه مظلومان عالم را از طاغوتهای جهانی بگیریم  اللهم عجل لولیک الفرج

تا الان ایات عظام  مکارم شیرازی نوری همدانی ، صافی گلپایگانی، جعفری سبحانی  این اقدام رو محکوم کرده وخواستند تا مردم فردا جمعه بعد از نماز جمعه این اقدام موهن را محکوم کنند وپیام مهم امام خامنه ای در این باره به این شرح است:


سم الله الرحمن الرحیم
قال الله العزیز الحکیم: یُریدونَ لِیُطفِئوا نورَاللهِ بِاَفواهِهِم واللهُ مُتِمُّ نورِه وَلوکَرِهَ الکافِرون
 
ملت عزیز ایران؛ امت بزرگ اسلام
دست پلید دشمنان اسلام بار دیگر با اهانت به پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم کینه ی عمیق خود را آشکار ساخت و با اقدامی جنون آمیز و نفرت انگیز، خشم مجموعه های خبیث صهیونیستی را از تلألؤ روزافزون اسلام و قرآن در جهان کنونی نشان داد. در روسیاهی عاملان این جنایت و گناه بزرگ همین بس که مقدسترین و نورانی ترین چهره میان مقدسات عالم را آماج یاوه های مشمئز کننده ی خویش ساخته اند. پشت صحنه ی این حرکت شرارتبار، سیاستهای خصمانه ی صهیونیسم و امریکا و دیگر سران استکبار جهانی است که به خیال باطل خود میخواهند مقدسات اسلامی را در چشم نسلهای جوان در دنیای اسلام از جایگاه رفیع خود فروافکنده و احساسات دینی آنان را خاموش کنند.
 
اگر از حلقه های قبلی این زنجیره ی پلید یعنی سلمان رشدی و کاریکاتوریست دانمارکی و کشیش های امریکایی آتش زننده قرآن حمایت نمیکردند و دهها فیلم ضد اسلام را در بنگاههای وابسته به سرمایه داران صهیونیست سفارش نمیدادند، امروز کار به این گناه عظیم و غیرقابل بخشش نمی رسید.
 
متهم اول در این جنایت، صهیونیسم و دولت امریکا است. سیاستمداران امریکا اگر در ادعای دخالت نداشتن خود صادقند باید عاملان این جنایت شنیع و پشتیبانان مالی آن را که دل ملتهای مسلمان را به درد آورده اند، به مجازات متناسب با این جرم بزرگ برسانند.
 
برادران و خواهران مسلمان در سراسر جهان نیز بدانند که این حرکات مذبوحانه ی دشمنان در برابر بیداری اسلامی، نشانه ی عظمت و اهمیت این خیزش و مبشّر رشد روزافزون آن است، والله غالبٌ علی امره
سیدعلی خامنه ای
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آن شب وقتی رسیدم خانه، پدر ومادرم داشتند تلویزیون نگاه می‌کردند. تلویزیون را خاموش کردم و بدون آنکه از قبل فکرش را کرده باشم گفتم: بابا! من از بچگی تا حالا که بیست و پنج شش سالم است هیچ وقت شما را ناراحت نکرده‌ام، اذیت نکرده‌ام، ولی برای اولین بار می‌خواهم از اطاعت شما بیایم بیرون و عذر می‌خواهم. پدرم فکر می‌کرد مسئله من با مصطفی تمام شده، چون خودم هم مدتی بود حرفش را نمی‌زدم پرسید: چی شده؟ چرا؟ بی‌مقدمه، بی‌آنکه مصطفی چیزی بداند، گفتم: من پس فردا عقد می‌کنم. هر دو خشکشان زد. ادامه دادم: من تصمیم گرفتم با مصطفی ازدواج کنم، عقدم هم پس فردا پیش امام موسی صدر است. فقط خودم مانده بودم این شجاعت را از کجا آورده‌ام! مصطفی اصلاً نمی‌دانست من دارم چنین کاری می‌کنم.

برو به ادامه مطلب خیلی شیرینه



مادرم خیلی عصبانی شد. بلند شد با داد و فریاد، و برای اولین بار می‌خواست من را بزند که پدرم دخالت کرد و خیلی آرام پرسید: عقد شما باکی؟ گفتم: دکتر چمران. من خیلی سعی کردم شمارا قانع کنم ولی نشد. مصطفی به من گفت دیگر نتیجه‌ای ندارد و خودش هم می‌خواست برود مسافرت. پدرم به حرف‌هایم گوش داد و همانطور آرام گفت: من همیشه هرچه خواسته‌اید فراهم کرده‌ام، ولی من می‌بینم این مرد برای شما مناسب نیست. او شبیه ما نیست، فامیلش را نمی‌شناسیم. من برای حفظ شما نمی‌خواهم این کار انجام شود.
 
 گفتم: به هرحال من تصمیمم را گرفته‌ام. می‌روم. امام موسی صدر هم اجازه داده‌اند، ایشان حاکم شرع است و می‌تواند ولی من باشد. بابا دید دیگر مسئله جدی است گفت: حالا چرا پس فردا؟ ما آبرو داریم. گفتم: ما تصمیممان را گرفته‌ایم، باید پس فردا باشد. البته من به امام موسی صدر هم گفته‌ام که می‌خواهم عقد خانه پدرم باشد نه جای دیگر. اگر شما رضایت بدهید و سایه‌تان روی سر ما باشد من خیلی خوشحال ترم. باباگفت: آخر شما باید آمادگی داشته باشید. گفتم: من آمادگی دارم، کاملاً!

نمی‌دانم این همه قاطعیت و شجاعت را از کجا آورده بودم. من داشتم ازهمه امور اعتباری، از چیزهایی که برای همه مهم‌ترین بود می‌گذشتم. البته آن موقع نمی‌فهمیدم، اصلاً وارستگی انجام چنین کاری را نداشتم، فقط می‌دیدم که مصطفی بزرگ است، لطیف است و عاشق اهل بیت است و من هم به همه این‌ها عشق می‌ورزیدم.

بابا گفت: خوب اگر خواست شما این است حرفی نیست، من مانع نمی‌شوم. باورم نمی‌شد بابا به این سادگی قبول کرده باشد. حالا چطور باید به مصطفی خبر می‌دادم؟نکند مجبور شود از حرفش برگردد! نکند تا پس فردا پدرش پشیمان شود! مصطفی کجا است؟ این طرف وآن طرف، شهر و دهات را گشت تا بالاخره مصطفی را پیدا کرد گفت: فردا عقد است، پدرم کوتاه آمد. مصطفی باورش نمی‌شد، و مگرخودش باورش می‌شد؟ الان که به آن روز‌ها فکر می‌کند می‌بیند آدمی که آن‌ها را کرد او نبود، اصلاً کار آدم و آدم‌ها نبود، کار خدا بود و دست خدابود، جذبه‌ای بود که از مصطفی و او می‌تابید بی‌شناخت، شناخت بعد آمد بی‌هوا خندید، انگار چیزی دهنش را قلقلک داده باشد، او حتی نفهمیده بود یعنی اصلاً ندیده بود که سر مصطفی مو ندارد! دو ماه از ازدواجشان می‌گذشت که دوستش مسئله را پیش کشید؛ غاده! در ازدواج تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارانت خیلی ایراد می‌گرفتی، این بلند است، این کوتاه است؛ مثل اینکه می‌خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من تعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟

غاده یادش بود که چطور با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتی دلخورشد و بحث کرد که؛ مصطفی کچل نیست، تو اشتباه می‌کنی. دوستش فکر می‌کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.

آن روز همین که رسید خانه، در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی، شروع کرد به خندیدن؛ مصطفی پرسید: چرا می‌خندی؟ و غاده که چشم‌هایش از خنده به اشک نشسته بود گفت: مصطفی، تو کچلی؟ من نمی‌دانستم! و آن وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می‌گفت: شما چه کار کرده‌اید که شمارا ندید؟

ممکن است این جریان خنده دار باشد، ولی واقعاً اتفاق افتاد. آن لحظاتی که با مصطفی بودم و حتی بعد که ازدواج کردیم چیزی از عوالم ظاهری نمی‌دیدم، نمی‌فهمیدم. به پدرم گفتم: جشن نمی‌خواهم فقط فامیل نزدیک، عمو، دایی و... پدرم گفت: به من ربطی ندارد؛ هر کار که خودتان می‌خواهید بکنید. صبح روزی که بعد از ظهرش عقد بود، آماده شدم که بروم دبیرستان برای تدریس. مادرم با من صحبت نمی‌کرد، عصبانی بود. خواهرم پرسید: کجا می‌روید؟ گفتم: مدرسه. گفت: شما الان باید بروید برای آرایش، بروید خودتان را درست کنید. من بروم؟ رفتم مدرسه. آنجا همه می‌گفتند: شما چرا آمده‌اید؟ من تعجب کردم. گفتم: چرا نیایم؟ مصطفی مرا همینطور می‌خواهد. از مدرسه که برگشتم، مهمان‌ها آمده بودند. مصطفی آنجا کسی را نداشت و از طرف او داماد آقای صدر، خانواده و خواهرانش و سید غروی آمده بودند. از فامیل خودم خیلی‌ها نیامدند، همه‌شان مخالف بودند وناراحت.

خواهرم پرسید: لباس چی می‌خواهی بپوشی؟ گفتم: لباس زیاد دارم. گفت: باید لباس عقد باشد. و رفت‌‌ همان ظهر برایم لباس عقد خرید همه می‌گفتند دیوانه است، همه می‌گفتند نمی‌خواهیم آبرویمان جلوی فامیل برود. من شاید اولین عروسی بودم آنجا که دنبال آرایش و این‌ها نرفتم. عقد با حضور‌‌ همان معدودی که آمده بودند انجام شد و گفتند داماد باید کادو بدهد به عروس. این رسم ما است، داماد باید انگش‌تر بدهد. من اصلاً فکر اینجا را نکرده بودم. مصطفی وارد شد و یک کادو آورد. رفتم باز کردم دیدم شمع است. کادوی عقد شمع آورده بود، متن زیبایی هم کنارش بود. سریع کادو را بردم قایم کردم همه گفتند چی هست؟ گفتم: نمی‌توانم نشان بدهم. اگر می‌فهمیدند می‌گفتند داماد دیوانه است، برای عروس کادو شمع آورده. عادی نبود. خواهرم گفت: داماد کجا است؟ بیاید، باید انگش‌تر بدهد به عروس. آرام به او گفتم: آن کادو انگش‌تر نیست. خواهرم عصبانی شد گفت: می‌خواهید مامان امشب برود بیمارستان؟ داماد می‌آید برای عقد انگش‌تر نمی‌آورد؟ آخر این چه عقدی است؟ آبروی ما جلوی همه رفت. گفتم: خوب انگش‌تر نیست. چکار کنم؟ هر چه می‌خواهد بشود! بالاخره با هم رفتیم سر کمد مادرم و حلقه ازدواج او را دستم گذاشتم و آمدم بیرون.

مهریه‌ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند. اولین عقد در صور بود که عروس چنین مهریه‌ای داشت، یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریه‌اش نداشت. برای فامیلم، برای مردم این‌ها عجیب بود.

مادرم متوجه شد انگشتری که دستم کرده بودم مال خودش بوده و خیلی ناراحت شد. گفتم مامان، من توی حال خودم نبودم وگرنه به مصطفی می‌گفتم و او هم حتماً می‌خرید و می‌آورد. مادرم گفت: حالا شما را کجا می‌خواهدببرد؟ کجا خانه گرفته؟ گفتم: می‌خواهم بروم موسسه، با بچه‌ها. مادرم رفت آنجا را دید، فقط یک اتاق بود با چند صندوق میوه به جای تخت. مامان گفت: آخر و عاقبت دختر من باید اینطور باشد؟ شما آیا معلول بودید، دست نداشتید، چشم نداشتید که خودتان را به این روز انداختید؟ ولی من در این بادی‌ها نبودم،‌‌ همان جا، همانطور که بود،‌‌ همان روی زمین می‌خواستم زندگی کنم. مادرم گفت: من وسایل برایتان می‌خرم، طوری که کسی از فامیل و مردم نفه‌مند. آخر در لبنان بد می‌دانند دختر چیزی ببرد خانه داماد، جهیزیه ببرد، می‌گویند فامیل دختر پول داده‌اند که دخترشان را ببرند. من ومصطفی قبول نکردیم مامان وسیله بخرد. می‌خواستیم همانطور زندگی کنیم.



ادامه دارد.....

اقا مصطفی هر وقت نوشته ای مریبوط به شما میخونم پر میشم از عشق وغم عشق به راهی که توش گام نهادی وغمی سنگین از کم همتی خودم اینکه چقدر با تو فاصله دارم اینکه دلم میخواد فقط یه نگاه بهم بندازی.  اقا مصطفی؟ تنهام نذار .....

نظرات  (۲۸)

۲۵ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۴۹ به نام خدایی که در همین نزدیکی هاست...
با یه خاطره از دیروزم با شهدا...
آپم...
تشریف بیارید...
عنوان:این فرو ریخته گلهای پریشان در باغ
پاسخ:
چشششم
سلام.
شهید چمران= شهید+ دکتر+ دانشمند+ امریکا رفته+ وزیر + نقاش+ نویسنده+ لبنان رفته+ جنگاور+ چمران...
هیچ وقت همه اینها باهم، در ذهنم نگنجیده!!
پاسخ:
سلام واقعا ایشون جمع اضدادن
درد من حصار برکه نیست

درد من زیستن با ماهیانی است که

فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است...


آپم.....
پاسخ:
بلهمث مردم غرب که نمیدونن چطور با شعار ازادی اسیر تبلیغات صهیونیزمند
سلام بروبلاگ نویس قاطع ولی شدیدااحساساتی
ممنونیم که این قصه رو شروع کردین ؛ هرچند شخصا به لحاظ احساسی اصلا باروند بیان این خانم همپوشانی ندارم لیکن چون شمایید چشم ماهم میخونیم ولی شهیدمصطفی چمران یک عارف ویک قهرمان ویک رزمنده تمام عیاربود جسارت نباشه ها حالا سوای یه چهارتا نقاشی وشمع واینها ؛ ایشون کسی بود که دراوایل جنگ موقعی دارودسته نهضت آزادی ها تفکرات دیگری داشتند ؛این مردعملیاتهای شجاعانه ای علیه دشمن ایجاد کرد
به هرحال به نظرم روند قصه خیلی زنانه وخیلی یکسویه ازلحاظ احساسات زنانگی است البته شاید من سخت میگیرم
ولی به هرحال ممنونیم
می ترسم چیزدیگه ای بگم آخه ازاون قاطعیت پشت این احساسات زنانه درشما یه کمی تا قسمتی می ترسم
پاسخ:
سلام ممنون اما شما دقت ندارید هااا این داستان از قلم همسر چمرانه خب طبیعیه زنونه باشه واحساسی نکنه توقع داشتید خانوم چمران بیاد از امار تلفات ونقشه های عملیات براتون توضیح بده؟؟؟!!!!
سلام
وبلاگ خوبی دارید
موفق باشید
پاسخ:
سلام ممنون
۲۶ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۱۱ به نام خدایی که در همین نزدیکی هاست...
سلام...
ممنون که آمدین...حتما دعاتون میکنم و سلامتان را میرسونم به آن بزرگوار...
درباره ی قالب هم ممنون...نظر لطف شماست...
موفق باشید...
یا علی...
پاسخ:
سلام لطف میکنید ممنون
سلام بر زهرا جان حال واحوال خوبه نهواقعا اینجوری نیست کلا چند وقته بی حوصله شدم چشم سر فرصت میام تمام مطالب جدیدت را می خونم عذر مرا بپذیر شرمنده .
سلام باور کن من تا قسمت سوم قصه را خوندم یعنی قبلا خونده بودم ولی نتونستم نظر بزارم .ممنونم که قصه زندگی شهید قهرمان استاد متفکر و مرد خدا ایرانی به تمام معنا رزمنده بی ادعا را شروع کردی .دکتر یک الگو برای تمام نسل هاست برای کسانی که دنبال حق وحقیقت هستند برای کسانی که دلشون برای این آب وخاک میسوزه .
پاسخ:
سلام ممنون از نظر ارزشمندت
قلبم به توهین به پیامبر مکرم اسلام لبریز درده .انزجار خودم را اعلام می کنم .واز خدای تبارک وتعالی خواستارم خودش دست انتقامش را بیرون بیاره وجهان را از لوث صهیونیزم پاک کنه.
پاسخ:
انشالله
با سلام
به وبلاگ حامیان دولت ولایی نیز سر بزنید. مطالب ما را با دقت بخوانید و نظر دهید. در صورت تمایل به همکاری و حمایت سایبری از گفتمان و عملکرد دولت، به ما اطلاع دهید. به امید پیروزی حق بر باطل


پاسخ:
حساب احمدی نژاد رو از مشایی جدا میدونم
سلام
جمعه نزد چندتن از مراجع بودم . خیلی از محمود گله داشتند . همشون ناراضی بودند .
آیت الله گرامی . آیت الله بیات . آیت الله مدنی . آیت الله روحانی . آیت الله اردبیلی . آیت الله فاضل . آیت الله شیرازی . آیت الله رستگار . آیت الله مدرسی . آیت الله رحمتی . آیت الله شریعتی . آیت الله محفوظی . آیت الله وحید خراسانی . آیت الله شبیری زنجانی و........
هم مشکلات سیاسی هم اقتصادی
اونجا حاج سیدهادی خامنه ای رو دیدم ایشان هم دل خوشی نداشت .
اولا آیت الله گرامی از مراجعی بود که جریان88 رو محکوم کرد و بقیه مراجع هم مثل آیات روحانی و مدنی و... اینها از مراجع مخالف رهبری هستند به همین دلیل حرفشان را کسی نمی خرد حتی آیت الله روحانی را13سال به خاطر نقد آیت الله منتظری انداختند توی حصر به همین دلیل مجبور به سکوت شدند .
چند دقیقه است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم برای خودم نمی خوام ولی میترسم دانلودش کنم
سلام زهرا جان

خوبی؟ یه مدتی هست زیاد نمییام وب ولی شما هم به من سر نمیزنییا!!

میبینم که اسمم از تو لینکات حذف کردی

سلام زهرا جان

خوبی؟ یه مدت هست که زیاد وب نمییام ولی شما هم سر نمیزنییا!!!

میبینم که اسم رو هم از لینکات حذف کردی

پاسخ:
سلام عزیزم چه عجب از این ورا ...ببخشید شرمنده قربونت دیدم چند بار برات نظر گذاشتم نیومدی فک کردم دیگه خوشت نمیاد با من باشی برا همین .....ببخشید شرمنده
سکوت را تجربه کن و آیینه صفت شو

زندگی را در خود منعکس کن
ذهن خود را به آلبوم خاطرات مرده تبدیل نکن

همچون آیینه باش و لحظه لحظه زندگی کن
۲۶ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۱۳ به نام خدایی که در همین نزدیکی هاست...
حاج ابولفضل بهم گفت...
فلانی...
شهادت هنر مردان خداست...
دروازه شهادت باز است هنوز...
میخوام دوباره بنویسم...
این برای بار دومه که امروز دارم مینویسم...
خیلی دلم پره...
نوشتم...با عنوان حاج ابولفضل...
تشریف بیاورید...
پاسخ:
چشم الان میام
۲۶ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۵۴ مظلومین شیمیایی ایران
سلام من به همسرت افتخار می کنم که شما را درک می کند به اوافتخار کن وسلام ما را به او برسان.
پاسخ:
سلام سرداار خوبید ممنون چشم حتما سلام شما رو بهش میرسونم دست بوستون هستن ایشون
سلام زهرا جون

حقیرند و بس

کوچکترید، از آنکه مرا زیر و رو کنید

حتی اگر هر آنچه که دارید رو کنید

غرب به استیصال رسیده است ...
پاسخ:
سلام هههه فک کردم داری به من میگی حقییر
سلام.دارم ازکربلابرات نظرمیذارم...اینجااینترنت وایرلس داره.....دعاگوتم...
پاسخ:
سلااام ای جاااااااان خوش به سعادت ابجی جون برام دعا کن دلم برا امام حسین یه ذره شده ....دمت گرم از اونجا هم من وفراموش نکردی هااااااا فداااات بووووووس
۲۷ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۰۵ عباس ایمانیان بیدگلی
سلام
قداست و احترام پیامبر و آیین پاک خود را با جوابی درخور به جهانیان ثابت خواهیم کرد و حق مظلومان را از کافران بازخواهیم ستاند.
همه داغدار و متالم از این حادثه دردناک هستیم اما به یاری خدا و با امداد امام زمان مرهمی بر زخم کهنه اسلام از تیغ کین دشمنان خواهیم نهاد.
پاسخ:
سلام بله ممنون از نظر ارزشمندتون
۲۷ شهریور ۹۱ ، ۱۰:۴۰ کاردستی خدا
سلام دوست عزیز

امیدوارم حالت خوب و خوش باشد.

پستی را جدیدا گذاشتم که دوست داشتم نظر ارزشمند شما را دربارش بدونم.
ممنون میشم اگر بتونید نظرتون را بگید.و به بقیه دوستان هم اطلاع بدید

آرزوی موفقیت وسلامت براتون دارم.


پاسخ:
سلام ممنون چشم حتما میام
روی گل محمدی از اشک، تر شده ست

با ما مصیبتی ست که عالم خبر شده ست

با ما مصیبتی ست که ورد زبان شده

با ما مصیبتی ست که خون جگر شده ست

دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت

لشکر نبرده ایم و نبردی دگر شده است

آن سوی خنده ها، همه دندان گرگ بود

اینک زبانشان به دهان، نیشتر شده ست

از هیچ زاده اند و پی هیچ، زیسته

شیطان، بر این جماعت ابتر، پدر شده است

نمرود تیر بسته به زیبایی خدا

زیبایی خدا، به خدا بیشتر شده است

عالم، هنوز در صلوات است و هم چنان

این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است
پاسخ:
زیبا بود ممنون
سلام زهرا جون!همه ما مسلمونا همین حال و داریم..انشااله خدا ظهور آقامون رو نزدیک کنه..!!!
پاسخ:
سلام انشالله
پس کو ادامه مطلب؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

الهى بى پناهان را پناهى

به سوى خسته حالان کن نگاهى

نهاده سر به خاک آستانت

گدایى، دردمندى، عذرخواهی
دوست قدیمی نسیتی!!!!!
پاسخ:
کنار درج برچسبهاست دیگه!!!!!
سلام همسنگر گرامی وبلاگ آموزنده ای دارید بهتون تبریک میگم حتما هروقت به روز شدید من هم خبر کنید خوش حال میشم به وبلاگ من هم سری بزنید لطفا نظر دادن فراموشتون نشه اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم یاحق
پاسخ:
سلام ممنون چشم حتما میام
سلام
لذت بردیم با انتهایی محدود!!!!
تشکر
ما مدیون و دلبسته شهدا هستیم مخصوصا شهید چمران!!
اجرکم عندالله
در پناه خدا
پاسخ:
سلام ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی