با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

سلام من یه انسان آزادم .آزاد از قید و بند احزاب گروهها ..نه ببخشید من یه اسیرم ..اسیرعشق مولام امام سید علی همه دنیا رو به شوخی میگیرم چیزی زیبا تر از عشق ندیدم. این وبلاگ وبلاگ دلدادگیست .جایی برای بیان بی قراریهای من .

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۱، ۰۹:۵۹ ق.ظ

غاده از عشقش چمران میگوید( قسمت ششم)

وقتی رسیدم، مصطفی نبود و من نمی‌دانستم اصلاً زنده است یا نه. سخت‌ترین روز‌ها، روزهای اول جنگ بود. بچه‌های خیلی کم بودند، شاید پانزده یا هفده نفر. در اهواز اول در دانشگاه جندی شاپور، که الان شده است شهید چمران، بودیم. بعد که بمباران‌ها سخت شد به استانداری منتقل شدیم. خیلی بچه‌های پاکی بودند که بیشترشان شهید شدند. وقتی ما از دانشگاه به استانداری منتقل شدیم، مصطفی در «نورد» اهواز بود درحال جنگ. یادم هست من دو روز مصطفی را گم کردم. خیلی سخت بود این روز‌ها، هیچ خبری از او نداشتم، از هم پراکنده بودیم. موشک‌هایی که می‌زدند خیلی وحشت داشت. هر جا می‌رفتم می‌گفتند: مصطفی دنبالتان می‌گشت. نه او می‌توانست مرا پیدا کند نه من اورا. بعد فهمید که ما منتقل شدیم به استانداری، که شده بود ستاد جنگهای نامنظم. در اهواز بیشتر با مرگ آشنا شدم.

هرچند اولین بار که سردخانه را دیدم در کردستان بود، وقتی که در بیمارستان سردشت کار می‌کردم. آن‌ها در لبنان چیزی به اسم سردخانه نداشتند و آن روز وقتی به غاده گفتند باید جسد چند تا از شهدا را از سردخانه تحویل بگیرید اصلاً نمی‌دانست با چه منظره ایی مواجه می‌شود. به او اتاقی را نشان دادند که دیوار‌هایش پر از کشو بود. گفتند شهدا اینجایند. کسی که با غاده بود شروع کرد به بیرون کشیدن کشو‌ها. جسد، جسد، جسد. غاده وحشت کرد، بیهوش شد و افتاد.



ادامه مطلب خوندن داره میگید نه؟؟؟ امتحان کن


یکی از دوستان گفتن وبلاگ سنگینه دیر بالا میاد بقیه هم همین نظر رو دارن بگین تا اگه مشکلیه حل کنم

راستی کسی میدونه چرا وب احمدی دلاور فیلتر شده؟

اما کم کم آشنا شدم. در اهواز خودم کشو می‌کشیدم و بچه‌ها را دانه دانه تحویل می‌گرفتم. شب‌ها که می‌رفتم می‌گفتم فرد ا جسد کی را باید پیدا کنم؟روزهای اول جنگ در رادیوی عربی کار می‌کردم و پیام عربی می‌دادم. بخاطر بمباران هر لحظه و هرکجا مرگ بود؛ جلوی ما، پشت سر ما، این طرف، آن طرف. با اهواز با مرگ روبرو بودم و آنجا برای من صد سال بود. خیلی وقت‌ها دو روز، چهار روز از مصطفی خبر نداشتم، پیدایش نمی‌کردم و بعد برایش یک کاغذ کوچک می‌آمد که «اترکک لله». در لبنان هم این کار را می‌کرد، آنجا قابل تحمل بود. ولی یکبار در سردشت بودم. فارسی بلد نبودم وسط ارتش، جنگ و مرگ، یک کاغذ می‌آید برای من «اترکک لله» و می‌رفت و من فقط منتظر گوش کردن اینکه بگویند که مصطفی تمام شد. همه وجودم یک گوش می‌شد برای ترقی این خبر و خودم را آماده می‌کردم برای تمام شدن همه چیز.

تا روزیکه ایشان زخمی شد. آن روز عسگری، یکی از بچه‌هایی که در محاصره سوسنگرد با مصطفی بود، آمد و گفت: اکبر شهید شد، دکتر زخمی. من دیوانه شدم، گفتم: کجا؟ گفت: بیمارستان. باورم نشد. فکر کردم دیگر تمام شد. وقتی رفتم بیمارستان، دیدم آقای خامنه‌ای آنجا هستند و مصطفی را از اتاق عمل می‌آورند، می‌خندید. خوشحال شدم. خودم را آماده کردم که منتقل می‌شویم تهران و تامدتی راحت می‌شویم. شب به مصطفی گفتم: می‌رویم؟ خندید و گفت: نمی‌روم. من اگر بروم تهران روحیه بچه‌ها ضعیف می‌شود. اگر نتوانم در خط بجنگم الااقل اینجا باشم، در سختی‌هایشان شریک باشم. من خیلی عصبانی شدم. باورم نمی‌شد. گفتم: هر کس زخمی می‌شود می‌رود که رسیدگی بیشتری بشود. اگر می‌خواهید مثل دیگران باشید، لااقل در این مسئله مثل دیگران باشید. ولی مصطفی به شدت قبول نمی‌کرد. می‌گفت: هنوز کار از دستم می‌آید. نمی‌توانم بچه‌ها را ول کنم در تهران کاری ندارم.
حتی حاضر نبود کولر روشن کنم. اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ. پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می‌آمد، اما می‌گفت: چطور کولر روشن کنم وقتی بچه‌ها در جبهه زیر گرما می‌جنگند؟‌‌ همان غذایی را می‌خورد که همه می‌خوردند ودر اهواز ما غذایی نداشتیم. یک روز به ناصر فرج اللهی «که آن وقت با ما بود و بعد شهید شد» گفتم: این طور نمی‌شود. مصطفی خیلی ضعیف شده، خونریزی کرده، درد دارد. باید خودم برایش غذا بپزم. و از او خواستم یک زود پز برایم بیاورد. خودم هم رفتم شهر مرغ خریدم برای مصطفی سوپ درست کنم. ناصر گفت: دکتر قبول نمی‌کند. گفتم: نمی‌گذاریم مصطفی بفهمد. می‌گوییم ستاد درست کرده. من با احساس برخورد می‌کردم. او احتیاج به تقویت داشت.
 
 دلم خیلی برایش می‌سوخت. زود پز را چون خودمان گاز نداشتیم بردیم اتاق کلاه سبز‌ها. آنجا اتاق افسرهای ارتش بود و یخچال، گاز و... داشت. به ناصر گفتم: وقتی زود پز سوت زد هر کس در اتاق بود نیم ساعت بعد گاز را خاموش کند. ناصر رفت زود پز را گذاشت. آن روز افسر‌ها از پادگان آمده بودند و آنجا جلسه داشتند. من در طبقه بالا نماز می‌خواندم. یک دفعه صدای انفجاری شنیدم که از داخل خود ستاد بود. فکر کردیم توپ به ستاد خورده. افسر‌ها از اتاق می‌دویدند بیرون و همه فکر می‌کردند این‌ها ترکش خورده‌اند. بعد فهمیدم زود پز سوت نکشیده و وسط جلسه‌شان منفجر شده. اتفاق خنده دار و در عین حال ناراحت کننده‌ای بود. همه می‌گفتند: جریان چی بوده؟ زود پز خانم دکتر منفجر شده و.... نمی‌دانستم به مصطفی چطور بگویم که ما چه کرده‌ایم در ستاد. برگشتم بالا و‌‌ همان طور می‌خندیدم. گفتم: مصطفی یک چیز به شما بگویم ناراحت نمی‌شوید؟ گفت: نه. گفتم: قول بدهید ناراحت نشوید. دوست داشتم قبل از دیگران خودم ماجرا را به او بگویم. بعد تعریف کردم همه چیز را و مصطفی می‌خندید و می‌خندید و به من گفت: چه کردید جلوی افسر‌ها؟ چرا اصرارداشتید به من سوپ بدهید؟ ببینید خدا چه کرد.

غاده اگر می‌دانست مصطفی این کار‌ها را می‌کند، عقب نمی‌آید، اهواز می‌ماند و اینقدر به خودش سخت می‌گیرد، هیچ وقت دعا نمی‌کرد زخمی بشود و تیر به پایش بخورد! هر کس می‌آمد مصطفی می‌خندید و می‌گفت: غاده دعا کرده که من تیر بخورم و دیگر بنشینم سرجایم. و او نمی‌توانست برای همه آن‌ها بگوید که او چقدر عاشق مصطفی است، که این همه عشق قابل تحمل برای خودش نیست، که مصطفی مال او است.

آن وقت‌ها انگار در مصطفی فانی شده بودم، نه در خدا. به مصطفی می‌گفتم ایران را ول کن. منتظر بهانه بودم که او از ایران بیاید بیرون. مخصوصاً وقتی جنگ کردستان شروع شد. احساس می‌کردم خطر بزرگی هست که من باید مصطفی را از آن ممانعت کنم. یک آشوب در دلم بود. انتظار چیزی، خیلی سخت‌تر از وقوع آن است. من می‌گفتم: مصطفی تو مال منی. و او درک می‌کرد، می‌گفت: هر چیزی از عشق زیبا است. تو به ملکیت توجه می‌کنی. من مال خدا هستم، همه این وجود مال خدا هست. برایش نوشتم: کاش یکدفعه پیر بشوی من منتظر پیرشدنت هستم که نه کلاشینکف تورا از من بگیرد و نه جنگ.
 
و او جواب داد که: این خودخواهی است. اما من خودخواهی تورا دوست دارم. این فطری است. اما چطور مشکلات حیات را تحمل نمی‌کنی؟ من تورا می‌خواهم محکم مثل یک کوه، سیال و وسیع مثل یک دریا ابدیت، تو می‌گویی ملک؟ ملکیت؟ تو بالا‌تر از ملکی. من از شما انتظار بیشتر دارم. من می‌بینم در وجود تو کمال و جلال و جمال را. تو باید در این خط الهی راه بروی. تو روحی، تو باید به معراج بروی، تو باید پرواز کنی. چطور تصور کنم افتادی در زندان شب. تو طائر قدسی. می‌توانی از فراز همه حاجز‌ها عبور کنی. می‌توانی در تاریکی پرواز کنی.
هر چند تا روزی که مصطفی شهید شد، تا شبی که از من خواست به شهادتش راضی باشم، نمی‌خواستم شهید بشود. آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند. گفته بود روز بعد برمی گردد. عصر بود و من در ستاد نشسته بودم، در اتاق عملیات. آنجا در واقع اتاق مصطفی بود و وقتی خودش آنجا نبود کسی آنجا نمی‌آمد ولی ناگهان در اتاق باز شد، من ترسیدم، فکر کردم چه کسی است، که مصطفی وارد شد. تعجب کردم، قرار نبود برگردد. او مرا نگاه کرد، گفت: مثل اینکه خوشحال نشدی دیدی من برگشتم؟ من امشب برای شما بر گشتم. گفتم: نه مصطفی! تو هیچ وقت برای من برنگشتی. برای کارت آمدی. مصطفی با‌‌ همان مهربانی گفت: امشب برگشتم بخاطر شما. از احمد سعیدی بپرس. من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم، هواپیما نبود. تو می‌دانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکرده‌ام، ولی امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپیمای خصوصی آمدم که اینجا باشم.

ادامه دارد.......
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۷/۰۹
درد سر

نظرات  (۲۴)

سلام. ممنون از نظرت. بزار اول جواب نظرتو بدم

در مورد جنگ خشخاش چین با انگلیس شنیدی که وقتی چین دید جووناش دارن یکی یکی معتاد میشن و داره بدبخت میشه, معتادا رو انداخت تو دریا و همین باعث شد که بقیه حساب کار دستشون بیاد؟
این کارارو کردن که الان شدن چین. دارن دنیا رو میچرخونن. همه چیو نباید گفت که واگذارش با خدا. پس ما مردم باید چکار کنیم. این وظیفه ی مسئولاست
و.....

---------------
من عاشق مصطفام. (دکتر چمران)
خب ما تو خط مقدم اینجوری همو صدا میکردیم. خدا بیامرزدش. همیشه روز شهادتش و وقتایی که ازش میگن دلم میگیره. حیف بود، حیف!
پاسخ:
سلام اره اما مجازات هر چیزی رو باید متناسب با جرم انجام داد اگه اینجوری بود خدا بلد بود بگه هر کی دزدی کرد حکمش اعدامه شما مگه چند سالتونه چه خوب پس بچه های جنگید خیلی مشعوف شدم از زیارتتون
ممنونم اومدی
پاسخ:
حالا چرا اویزونی؟
قالب جدید مبارک
فرهنگ پرواز بروز شد!
دلالان خائنین به وطن!
منتظرم!
پاسخ:
ممنون چشم میام
۱۲ مهر ۹۱ ، ۰۱:۳۹ دفترِ 40 برگ
با سلام.
خداوند به قلمتان برکت بدهد.
یادداشتی با عنوانِ: ما اسرائیل را از صحنه ی روزگار محو خواهیم کرد در دفترم دارم؛منت می گذارید اگر دفتر حقیر را ورق بزنید.
التماس دعا.
پاسخ:
سلام ممنون چشم
منم نگفتم که کسیو بکُشن واسه هر کاری. ولی خیلی کارا رو بی جواب میزارن. همونایی که خدا هم گفته انجام نمیشه باز متاسفانه
من میگم چرا باید از این اتفاقا بیفته که واسه این چیزا کسی ناراحت باشه

راستی فک کنم قالبت سنگینه که مشکل دار میشه. یکمم از برنامه های تزیینی کم کن. نوشته هاتم بجای بولد کردن همونجور نازک تر بنویسی فک کنم بهتر بشه خوند. البته این فقط نظر منه و ممکنه بقیه با خط کلفت راحت تر باشن
پاسخ:
بله حق با شماست بسیاری از جاها حداقل برخورد هم انجام نمیبشه با مجرمین ویه جاهایی هم بیش از گناه طرف برخورد میشه این یا برمیگرده به سلیقه مجری یا اینکه پای مکنافع یه عده میاد وسط متاسفم اما حقیقته
سلام بر زهرا خانم

ماشاالله به وبلاگتون ...


زود میاد بالا مشکلی هم نداره احتمالا مشکل از سرعت باشه نه از برنامه نویسی ...

چند وقتی هست که بعضی از وبلاگای دوستان داره فیلتر میشه ... تشویش اذهان عمومی حتما میکنن

لبیک یا خامنه ای
پاسخ:
سلام ممنون لطف دارید نمیدونم بالاخره اینایی که فیلتر میکنن این طرفین یا اونطرفی هههه
سلام آبجی
بلاخره من اومدم
مرسی که بهم سر زدی و ببخشید که دیر اومدم
مثل همیشه عالی بود
راستی اگه میشه لینک وب من رو هم تغییر بده
موفق باشی
یاعلی
پاسخ:
سلام ممنون منظورتون چیه لینکتون رو عوض کنم لینکتون که مشکلی ندارم
سلام.......................................................صدسال بعد.....
پاسخ:
سلام هههههههههه قربونت برم تو که صد سال صبر کردی یه چند روز دیگه هم روش ههههههه از دست تو ..... بخاطر تو الان عوضش میکنم عزیزووووووووم بوووووس
سلام.....
چطوری؟
دلم برات تنگیده بود!
راس میگه دیر بالا میاد!مطالبش سنگینه باید قالب و اینترنت دست به دست هم بدن و زور بزنن تا بالا بیاد!

نه بابا!کد های میهن بلاگ عین آدم شد
پاسخ:
سلاااااااام چطوری عزیزووووووووووم کجایی تو دخمل دلم برات یه ذره شده بود هههههههههه اخه این قالب رو دوس دارم چه کنم اره گمونم باید عوضش کنم اره جدیدا کداش ادم وار شدن
a-khamenei.mihanblog.com ro be loveleader.tk taghir bedin.bizahmat
پاسخ:
انجام شد
آفرین حالا شد. منم همینو میگم دیگه. ولی در موضع کله گنده ها خوش بینم که باشیم زیر ده درصد رسیدگی میشه
اونم الان. قبلن که خبری نبود و داشتن همه چیو جارو میکردن
پاسخ:
بله اما کاش مردم متوجه میشدن اگه الان بیشتر دست مفسدین رو میشه دلیلش اهتمام مسئولینه که قبلا نبود ....
سلاااااااااااااااام زهراجوووووووووونم...........عزیزدللللللللللمممممممممممممم ممنووووووووون!!!!!!!!!!!!فدات شم
پاسخ:
سلام قرباااان یووووو
۱۳ مهر ۹۱ ، ۰۷:۱۴ یادگار جنوب
مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن ،


زمان تشیع و تدفینم گریه نکن ،


زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن ،


فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را . وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطر است .

شهید سعید زقاقی

پ ن : فکر کنم الان وقت گریه کردن فرا رسیده . . .
پاسخ:
بله اما دلایل مختلف تری داره این گریه
سلام داستان را دنبال می کنم سپاس فراوان .در مورد فیلتر شدن وبلاگ هم اطلاعی ندارم .
پاسخ:
سلام ممنون
سلام همسنگر بزرگوار با مطلبی تحت عنوان(تغییر نگرش) بروزم و منتظر نگاه های پر مهرتون لطفا نظر دادن فراموشتون نشه اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم یاحق
پاسخ:
سلام چشم
سلام
میگمااااا
یه سوال ذهن منو بدجور مشغول کرده. اینکه:
1- چرا پست های شما اینقدر طویل است؟
2- چگونه فرصت میکنید انها را تایپ بنمایید؟
3- چند نیرو در خدمت شماست و آنها را تایپ مینمایند؟
4- چند نیرو ، نظرات را تایید مینمایند؟
5- چند تنه به وب دوستان بی نهایتی خود سر میزنید؟
6- آیا شما میخوابید؟ بهتر بپرسم: آیا چشمان شما ، خواب را دیده است تا کنون؟
ممنان
پاسخ:
سلام ههههههههه والا من تک وتنها کار میکنم اخوی اما کلا ادم پر انرژی هستم البته الان خیلی کمتر وبگردی میکنم هاا اگه قبلا میومدی چی میگفتی
سلام دوست عزیز
با مطلبی جدید به روز هستم . مطلب رمز دار هست و رمزش 110 می باشد .

پاسخ:
سلام ممنون چشم میام
سسلام !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!من همچنان هستم!!!!!!!!!!!!ممنوووووووووووووووووووووووووووووووووووون
پاسخ:
سلام قربونت برم عزیزم بووووووووووووس
سلام
خوبید انشالله؟
وبتون برای من زود بالا اومد .
این چند روزه دولت سرعت رو آورده بود پایین .
وب احمدی دلاور هم فیلتر شد بهتر که شد . دفاع از کذاب بود و باید فیلتر می شد .
خودش که این همه گرانی رو درک نمی کنه . ثانیه به ثانیه غذاش آماده اس و لباس گرم و بنزین رایگان آب و برق و گاز مجانی آخرش هم میان میگن محمود ساده زیسته و ازش عکس چاپ میکنن با نون پنیر . کجاش ساده زیسته؟؟؟ خودش نون و پنیر میخوره زن و بچه اش و اون 100نفر محافظی که داره هم نون پنیر میخوره؟؟؟؟؟چندشب نون و پنیر میخوره؟؟؟؟؟؟ پسر بزرگ مشاور خودشه و پسر کوچیکش در دانشگاه معتبر به اعتبار پدر درس میخونه و دامادش هم مشاورشه . اینه پیشرفت جامعه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جامعه ای که بخواد پیشرفت کنه باید پاشو بذاره روی فقرا بعد بره بالا؟؟؟؟؟؟؟؟ باید نیازمندان رو تحت فشار بذاره؟؟؟؟؟؟؟؟
انشالله خدا خود رئیس دولت رو فیلتر کنه که اسلام و مردم رو فیلتر کرده .
اون روز اومده میگه گرانی ها تقصیر20 نفر از سرمایه دارهاست !
خب اگه اینطور باشه یعنی اینقدر دولت محمود بی در و پیکره که هرکسی بخواد میتونه دلار رو گران کنه و هرکسی خواست پول بدزده؟؟؟؟؟؟؟؟ خب اینطوری امنیت دولتش زیر سوال رفت . اگر هم مقصر خودش بره عقلانیت دولتش زیر سوال میره .
پاسخ:
سلام تهمت زدن اسونه برادر احمدی نژاد از نظر ساده زیستی که زده رو دست همه دولت مردان این حرفا چیه میزنید برید ببینید بقیه اقایون فک وفامیلاشون همه ایران رو گرفته رکورد زدن تو فامیل بازی اقای محترم این یه جنگ تمام عیاره البته منم معتقدم شاید دولت میتونست بهتر عمل کنه اما خیلی از منتقدین دولت هم اظهار میکنند که این گرونی ها دلایل زیادی داره که تحریمهای شدید یکی از موارده بانکهای ما تحریمن برادر معلومه ارزش پول ما در برابر همه پولها میاد پایین یه روز واقعیت معلوم میشه واگه تقصیرات اقای احمدی نژآد یا هر کارشکن دیگه ای که چشم دیدن این دولت ومردم رو نداره معلوم شد بعد من وشما حق اظهار نظر داریم من الان اصلا دلم نمیخواد در باره احتمالات دخالت برخی اقازاده ها یا ادمای دم کلفت که ممکنه در این نابسامانی ها دست دارن حرف بزنم چون دور از تقواست تا جرمی ثابت نشده در مجامع عمومی مطرح شه شما هم خدا کنه همیشه دنبال احقاق حق باشید چه توی این دولت چه توی دولت مطلوب خودتون
سلاملکم
احوال خانم باوفا
بابا هر 39 روز یکبار بهم سر بزن که اگر مرده بودم به چهلمم برسی
دلتنگت بودمااااااااااا
پاسخ:
سلاااااام خوبی عزیزم ببخش عزیزم من گرفتارم تو چرا نمیای به ابجیت سر بزنی عزیزووووم
نشانه های حضرت محمد (ص) در تورات و انجیل-دکتر رائفی پور
http://www.nasrtv.com/modules/video/singlefile.php?lid=7060

پاسخ:
سلام ممنون
سلام آپم.
۱۶ مهر ۹۱ ، ۰۸:۳۵ یخ فروش جهنم
ممنونم که بهم سرزدین زهرا خانوم
پاسخ:
سلام ممنون
حرفای سبک....
چقد دلم تنگ شده بود.از این آشنایی ناگهانی خوشحالم.

غاده:میترسم مصطفی تبدیل به یک نام شود...........

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی