با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

سلام من یه انسان آزادم .آزاد از قید و بند احزاب گروهها ..نه ببخشید من یه اسیرم ..اسیرعشق مولام امام سید علی همه دنیا رو به شوخی میگیرم چیزی زیبا تر از عشق ندیدم. این وبلاگ وبلاگ دلدادگیست .جایی برای بیان بی قراریهای من .

جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ۱۱:۳۰ ق.ظ

غاده از عشقش چمران میگوید( قسمت هفتم)

من خیلی حالم منقلب بود. گفتم: مصطفی من عصرکه داشتم کنار کارون قدم می‌زدم احساس کردم آنقدر دلم پر است که می‌خواهم فریاد بزنم. خیلی گرفته بودم. احساس کردم هرچه در این رودخانه فریاد بزنم، باز نمی‌توانم خودم را خالی کنم. مصطفی گوش می‌داد. گفتم: آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر تو می‌آمدی نمی‌توانستی مرا تصلی بدهی. او خندید، گفت: تو به عشق بزرگ‌تر از من نیاز داری و آن عشق خدا است. باید به این مرحله ازتکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند. حالا من با اطمینان خاطر می‌توانم بروم. من در آن لحظه متوجه این کلامش نشدم. شب رفتم بالا. وارد اتاق که شدم دیدم که مصطفی روی تخت دراز کشیده، فکر کردم خواب است. آمدم جلو و اورا بوسیدم. مصطفی روی بعضی چیز‌ها حساسیت داشت. یک روز که اومدم دمپایی‌هایش را بگذارم جلوی پایش، خیلی ناراحت شد، دوید، دوزانو شد و دست مرا بوسید، گفت: تو برای من دمپایی می‌آوری؟ آن شب تعجب کردم که حتی وقتی پایش را بوسیدم تکان نخورد. احساس کردم او بیدار است، اما چیزی نمی‌گوید، چشم‌هایش را بسته و همین طور بود. مصطفی گفت: من فردا شهید می‌شوم. خیال می‌کردم شوخی می‌کند. گفتم: مگر شهادت دست شماست؟
  گفت: نه، من از خدا خواستم و می‌دانم خدا به خواست من جواب می‌دهد. ولی من می‌خواهم شما رضایت بدهید. اگر رضایت ندهید من شهید نمی‌شوم. خیلی این حرف برای من تعجب بود. گفتم: مصطفی، من رضایت نمی‌دهم و این دست شما نیست. خوب هر وقت خداوند اراده‌اش تعلق بگیرد من راضیم به رضای خدا و منتظر این روزم، ولی چرا فردا؟ و او اصرار می‌کرد که: من فردا از اینجا می‌روم. می‌خواهم با رضایت کامل تو باشد. و آخر رضایتم را گرفت. من خودم نمی‌دانستم چرا راضی شدم. نامه‌ای داد که وصیت‌اش بود و گفت: تا فردا باز نکنید. بعد دو سفارش به من کرد، گفت: اول اینکه ایران بمانید. گفتم: ایران بمانم چکار؟ اینجا کسی را ندارم. مصطفی گفت: نه! تعرب بعد از هجرت نمی‌شود.


ادامه رو حتما ببینی هاااااااا

چند تا پی نوشت: اولا تو نظر سنجی جدیدم شرکت کنید که میخوام وبلاگم مطابق میل شما باشه
دوما ...الان یادم رفت اگه یادم اومد میام میگم دوما چی



بی ربط نوشت:

هر چی ارزوی خوبه مال تو                    هر چی که خاطره داریم مال من
اون روزای عاشقونه مال تو                     این شبای بی قراری مال من
منم وحسرت با تو ما شدن                     تویی وبدون من رها شدن
اخر غربت دنیاست مگه نه                      اول دو راهی اشنا شدن
تو نگاه اخر تو اسمون خونه نشین بود             دلتو شکسته بودن همه قصه همین بود
میتونستم با تو باشم مثل سایه مثل رویا          اما بیدارم وبی تو مثل تو تنهای تنها

کاری از احسان خواجه امیری بود




ما اینجا دولت اسلامی داریم و شما تابعیت ایران دارید. نمی‌توانید برگردید به کشوری که حکومتش اسلامی نیست حتی اگر آن کشور، کشور خودتان باشد. گفتم: پس این همه ایرانیان که در خارج هستند چکار می‌کنند؟ گفت: آن‌ها اشتباه می‌کنند. شما نباید به آن آداب و رسوم برگردید. هیچ وقت! دوم این بود که بعد از او ازدواج کنم. گفتم: نه مصطفی، زن‌های حضرت رسول (ص) بعد از ایشان... که خودش تند دستش را گذاشت روی دهنم. گفت: این را نگویید. این، بدعت است. من رسول نیستم. گفتم: می‌دانم. می‌خواهم بگویم مثل رسول کسی نبود و من هم دیگر مثل شما پیدا نمی‌کنم.

غاده همیشه دوست داشت به مصطفی اقتدا کندو مصطفی خیلی دوست داشت تنها نماز بخواند. به غاده می‌گفت: نمازتان خراب می‌شود. و او نمی‌فهمید شوخی می‌کند یا جدی می‌گوید، ولی باز بعضی نمازهای واجبش را به او اقتدا می‌کرد و می‌دید مصطفی بعد از هر نماز به سجده می‌رود، صورتش را به خاک می‌مالد، گریه می‌کند، چقدر طول می‌کشید این سجده‌ها! وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می‌شد، غاده تحمل نمی‌آورد می‌گفت: بس است دیگر استراحت کن، خسته شدی. و مصطفی جواب می‌داد: تاجر اگر از سرمایه‌اش را خرج کند بالاخره ورشکست می‌شود باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست می‌شویم.
 
اما او که خیلی شب‌ها از گریه‌های مصطفی بیدار می‌شد، کوتاه نمی‌آمد می‌گفت: اگر این‌ها که این قدر از شما می‌ترسند بفه‌مند این طور گریه می‌کنید، مگر شما چه مصیبتی دارید؟ چه گناهی کردید؟ خدا همه چیز به شما داده، همین که شب بلند شدید یک توفیق است. آن وقت گریه مصطفی هق هق می‌شد، می‌گفت: آیا به خاطر این توفیق که خدا داده اورا شکر نکنم؟ چرا داشت با فعل گذشته به مصطفی فکر می‌کرد؟ مصطفی که کنار او است. نگاهش کرد. گفت: یعنی فردا که بروی دیگر تورا نمی‌بینیم؟ مصطفی گفت: نه! غاده در صورت او دقیق شد و بعد چشم‌هایش را بست. گفت: باید یاد بگیرم، تمرین کنم، چطور صورتت را با چشم بسته ببینم.

شب آخر با مصطفی واقعاً عجیب بود. نمی‌دانم آن شب واقعا چی بود. صبح که مصطفی خواست برود من مثل همیشه لباس و اسلحه‌اش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش برای تو راه. مصطفی این‌ها را گرفت وبه من گفت: تو خیلی دختر خوبی هستی. و بعد یکدفعه یک عده آمدند توی اتاق و من مجبور شدم بروم طبقه بالا. صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کلید برق را که زدم چراغ اتاق روشن و یکدفعه خاموش شد انگار سوخت من فکر کردم: یعنی امروز دیگر مصطفی خاموش می‌شود، این شمع دیگر روشن نمی‌شود. نور نمی‌دهد، تازه داشتم متوجه می‌شدم چرا اینقدر اصرار داشت و تاکید می‌کرد امروز ظهر شهید می‌شود. مصطفی هرگز شوخی نمی‌کرد. یقین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود، دیگر برنمی گردد. دویدم و کلت کوچکم را برداشتم، آمدم پایین. نیتم این بود که مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود. مصطفی در اتاق نبود. آمدم دم ستاد و‌‌ همان موقع مصطفی سوار ماشین شد. من هرچه فریاد می‌کردم: می‌خواهم بروم دنبال مصطفی، نمی‌گذاشتند.
 
فکر می‌کردند دیوانه شده‌ام، کلت دستم بود! به هرحال، مصطفی رفته بود و من نمی‌دانستم چکار کنم. در ستاد قدم می‌زدم، می‌رفتم بالا، می‌رفتم پایین و فکر می‌کردم چرا مصطفی این حرف‌ها را به من می‌زد. آیا می‌توانم تحمل کنم که او شهید شود و برنگردد. خیلی گریه می‌کردم، گریه سخت. تنها زن ستاد من بودم. خانمی در اهواز بود به نام «خراسانی» که دوستم بود. باهم کار می‌کردیم. یکدفعه خدا آرامشی به من داد. فکر کردم، خُب، ظهر قرار است جسد مصطفی بیاید، باید خودم را آماده کنم برای این صحنه. مانتو وشلوار قهوه‌ای سیری داشتم. آن هارا پوشیدم و رفتم پیش خانم خراسانی. حالم خیلی منقلب بود. برایش تعریف کردم که دیشب چه شده و از اینکه مصطفی امروز دیگر شهید می‌شود.
 
او عصبانی شد گفت: چرا این حرف‌ها را می‌زنی؟ مصطفی هر روز در جبهه است. چرا اینطور می‌گویی؟ چرا مدام می‌گویی مصطفی بود، بود؟ مصطفی هست! می‌گفتم: اما امروز ظهر دیگر تمام می‌شود. هنوز خانه‌اش بودم که تلفن زنگ زد، گفتم: برو بردار که می‌خواهند بگویند مصطفی تمام شد. او گفت: حالا می‌بینی اینطور نیست، تو داری تخیل می‌کنی. گوشی را برداشت و من نزدیکش بودم، با همه وجودم گوش می‌دادم که چه می‌گوید و او فقط می‌گفت: نه! نه!

بعد بچه‌ها آمدند که ما ببرند بیمارستان. گفتند: دکتر زخمی شده. من بیمارستان را می‌شناختم، آنجا کار می‌کردم. وارد حیاط که شدیم من دور زدم طرف سردخانه. خودم می‌دانستم که مصطفی شهید شده و در سردخانه است، زخمی نیست. به من آگاه شده بود که مصطفی دیگر تمام شد. رفتم سردخانه و یادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم، گفتم: اللهم تقبل منا هذا القربان. آن لحظه دیگر همه چیز برای من تمام شد، آن نگرانی که نکند مصطفی شهید، نکند مصطفی زخمی، نکند، نکند. اورا بغل کردم و خدا را قسم دادم به همین خون مصطفی، به همین جسد مصطفی، که آنجا تنها نبود، خیلی جسد‌ها بود، که به رفتن مصطفی رحمتش را از این ملت نگیرد. احساس می‌کردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به خاطر مرد صالحی که یک روز قدم زد دراین سرزمین به خلوص.

وقتی دیدم مصطفی در سردخانه خوابیده و آرامش کامل داشت احساس کردم که او دیگر استراحت کرد. مصطفی ظاهر زندگی‌اش همه سختی بود. واقعاً توی درد بود مصطفی. خیلی اذیت شد. آن روزهای آخر، مسئله بنی صدر بود و خیلی فشار آمده بود روی او. شب‌ها گریه می‌کرد، راه می‌رفت، بیدار می‌ماند. احساس می‌کردم مصطفی دیگر نمی‌تواند تحمل کند دوری خدارا. آن قدر عشق در وجودش بود که مثل یک روح لطیف می‌خواست در پرواز باشد. تحمل شهادت بهترین جوان‌ها برایش سخت بود. آن لحظه در سردخانه وقتی دیدم مصطفی با آن سکینه خوابیده، آرامش گرفتم. بعد دیگران آمدند ونگذاشتند پیش او بمانم. نمی‌دانم چرا اینجا جسد را به سردخانه می‌برند. در لبنان اگر کسی از دنیا می‌رفت می‌آوردند خانه‌اش، همه دورش قرآن می‌خوانند، عطر می‌زنند.
 
 برای من عجیب بود که این یک عزیزی است که این طور شده، چرا باید بیندازیش دور؟ چرا در سردخانه. خیلی فریاد می‌زدم؛ این خود عزیز ماست. این خود مصطفی ماست، مصطفی چی شد؟ مگر چه چیز عوض شده؟ چرا باید سردخانه باشد؟ اما کسی گوش نمی‌کرد. بالاخره آن شب اول در اهواز برایم خیلی درد بود. همه دورم بودند برای تسلیت، اما من به کسی احتیاج نداشتم. حالم بدبود. خیلی گریه می‌کردم صبح روز بعد به تهران برگشتیم. برگشتن به تهران سخت‌تر بود. چون با همین هواپیمای c-۱۳۰ بود که آخرین بار من و مصطفی از تهران به اهواز آمدیم و یادم هست که خلبان‌ها اورا صدا می‌کردند که «بیا با ما بنشین.» ولی مصطفی اصلاً من را تنها نگذاشت، نزدیک من ماند. خیلی سخت بود که موقع آمدن با خودش بودم و حال با جسدش می‌رفتم. اصرار کردم که تابوتش را باز کنند، ولی نکردند. بیشتر تشریفات و مراسم بود که مرا کشت. حتی آن لحظات آخر محروم می‌کردند.
 
وقتی رسیدیم تهران، رفتیم منزل مادر جان، مادر دکتر. بعد دیگر نفهمیدم دکتر را کجا بردند. من در منزل مادرجان بودم و همه مردم دورم. هرچه می‌گفتم، مصطفی کو؟ هیچ کس نمی‌گفت. فریاد می‌زدم: از دیروز تا الان؟ آخر چرا؟ شما مسلمان نیستید؟ خیلی بی‌تابی می‌کردم. بعد گفتند مصطفی را در سردخانه غسل می‌دهند گفتم: دیگر مصطفی تمام شد، چرا این کار‌ها را می‌کنید؟ و گریه می‌کردم. گفتند: می‌رویم اورا می‌آوریم. گفتم اگر شما نمی‌آورید خودم می‌روم سردخانه نزدیکش وبرای وداع تا صبح می‌نشینم. بالاخره زیر اصرار من مصطفی را آوردند و چون ما در تهران خانه نداشتیم بردند در مسجد محل، محله بچه گیش، غسلش داده بودند، و او با آرامش خوابیده بود. من سرم را روی سینه‌اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با اوحرف زدم. خیلی شب زیبایی بود و وداع سختی. تا روز دوم که مصطفی را بردند و من نفهمیدم کجا. من وسط جمعیت ذوب شدم. تا ظهر، مراسم تمام شد و مصطفی را خاک کردند. آن شب باید تنها برمی گشتم. آن لحظه تازه احساس کردم که مصطفی واقعاً تمام شد. در مراسم آدم گم است، نمی‌فهمد.

ادامه دارد......
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۷/۱۴
درد سر

نظرات  (۲۵)

خدا قوت بدهد به قلم شما
دست شمام درد نکنه خیلی قشنگ بود و ....
خیلی خیلی ...
خوب
پاسخ:
ممنون لطف دارید شما......
باسلام به خواهر دیندارم/جمله آخر این پاراگراف درصفحه نخست فکر می کنم (تعرب بعد ازهجرت باشه)ازقول شهید چمران ،تقرب به ظاهر غلطه نوشتاریه/
پاسخ:
سلام ممنون اصلاح شد
سلام
تو مرا از آبى ریختنى سرشتى و در ظلمات سه گانه میان گوشت و پوست و خون، سکنایم دادى. نه مرا در کار خلقتم گواه گرفتى و نه کارى از آفرینش را بر دوش من گذاشتى و سپس، مرا تمام و کمال، بى‏هیچ عیب و نقص، بر هودج هدایت نشاندى و به سوى دنیا گسیل داشتى و مرا در گهواره کودکى با دست‏هاى ملاطفتت حفظ کردى و از میان غذاها، شیرى خوشگوار برایم برگزیدى و دل‏هاى پرستاران را بر من مهربان کردى و مهربانى مادران را به کفالت من گماشتى و مرا از شر جن و انس در امان داشتى و مرا در مسیر تعادل از پرتگاه‏هاى زیادى و کاستى محافظت کردى.

پس تو بزرگ و عزیز و بلند مرتبه‏اى؛ اى بخشندگى محض واى مهربانى تمام!
پاسخ:
سلام ممنون زیبا بود
بالاترین شکل دانایی، آگاهی است. و اگاهی از حکمت خدا ایمان می آورد

پاسخ:
بسیار عالی ممنون
تعرب بعد ارهجرت گناه کبیره هست /بعضی ازعربهای جاهلی بعد ازمسلمان شدن بر می گشتن وازاسلام دور می شدند وبه عقاید جاهلی ایمان می آوردند و.....
پاسخ:
بله ممنون از توضیحتون
سلام زهرا جون خوبی؟چندروز پیش اومدم به ولاگت سرزدم اما یادم رفت نظر بزارم چقدرخوبه که بعضیا با ارایه مطالبی ازشهدا یادشون روزنده نگه میدارن.موفق باشی
پاسخ:
سلام ممنون عزیزم لطف داری شما کاش میتونستیم مث اونا باشیم ....کاش
وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَعْلَمُونَ

و هرگاه یکی از مشرکان به تو پناه اورد پاسخ او به نیکی بده تا کلام خدا را بشنود و

پس از ابلاغ ان اورا پناه بده که قطعا انان نمی دانند-(توبه 6)-

یعنی ارامش - صلح و نه تحمیل.

و لا اکراه فی الدین-(بقره 256)


با رفتارهای افراطی و تحمیل امیز مثل تحمیل حجاب بر غیر معتقدان به ان و مسلمین را اسلام زده و غیر مسلمین را متنفر از اسلام میکنید. مثل حکایت امروز ایران.

در امریکا لخت بیرون امدن جریمه سنگین دارد.
در اسپانیا لباس نا مناسب جریمه و ثبت تخلف دارد.

من مگه از غرب دفاع کردم ؟؟؟ شاید کسی بخاد لباس تنگ بپوشه.
با دامن بیاد بیرون.
یا حجاب سر نداشته باشه.
به من چه؟؟؟همه ازادن (نه لخت بودن)
من فقط حق دارم هرجا بحثی پیش اومد امر به معروف کنم و لا غیر.
حتما قانون عمل و عکس العمل نیوتن رو خوندید .
این تعصبات و تحمیلات عکس العمل منفی برای اسلام داره

پاسخ:
چیزی به نام به من چه در اسلام نداریم برادر من شاید شما براتون مهم نباشه اما برا ما مهمه رفتارهای خشن رو منم محکوم میکنم اما باید منطقی برخورد کرد ازادی مطلق نداریم ازادی چارچوب وحد داره حدش تو کشور ما رعایت اسلام وحق دیگرانه
۱۸ مهر ۹۱ ، ۱۴:۱۸ سید سعید موسوی
سلام

پاسخ آیت الله صافی گلپایگانی به نامه یک «دختر بدحجاب»

http://soalon.blogfa.com/post-166.aspx
پاسخ:
بسیار عالی ممنون بابت لینکتون
سلام دوست عزیز خوبی؟!
یه مقاله دارم در مورد حجاب اگه دوست داشتی ایمیل بده برات بفرستم جالبه
عالی بود عالی
پاسخ:
ممنون لطف دارید
سلام آموزش گام به گام صرف و نحو زیرنظر استاد روحبخش(امام جماعت مسجد سیدالشهدا)
سلام
با بلاتکلیف ترین ها بروزم
خوشحال میشم سر بزنید
پاسخ:
چشم
سلام با کمال میل/دوسه روز به من وقت بده ببخشید تازه توسیستم رفتم دیرچواب دادم
سلام

چهار شنبه ۲۳ ماه ذی القعده به روایتی شهادت امام رضا روحی فداه و روز زیارتی مخصوص سلطان عشق هست

بنا به نیتی که کردم از چهارشنبه تا روز عرفه میخوام یه ختم قران بزارم و هدیه کنم به مادر بزرگوارشون حضرت نجمه خاتون سلام الله علیها

امید که دوستانی که مشارکت میکنن تا روز عرفه حاجت روا بشن

دوست داشتین مشارکت کنی انتخاب جزءبفرمایید و اعلام کنید

زیارتش بزودی نصیبتون و حاجت روا باشید

التماس دعا

پاسخ:
سلام بسیار عالی چشم
۱۸ مهر ۹۱ ، ۲۳:۵۳ ܔ° -- گروه سایبری مهندس میرزابیگی --ܔ°
زهرا بانوی ارزشی و گرامی سلام.
دعوتتون میکنیم جزو اولین شرکت کنندگان در طرح معنوی و میلیونی ختم صلوات جهت تعجیل در ظهور قائم آل محـمـّــد عجل الله باشید.

(به همراه درج نام خودتون و وبلاگ زیباتون)

                        
   http://www.mirzabeigi.com/page/salavat
                           

حتی اگر در ختم صلوات شرکت نمیکنید, آثار و برکات صلوات که در انتهای صفحه گردآوری شده رو حتما مطالعه فرمایید.
منتظر حضورتون هستیم.
---- التماس دعا ----
پاسخ:
ممنون حتما شرکت میکنم به دوستان همه توصیه میکنم حتما شرکت کنند
۱۹ مهر ۹۱ ، ۰۲:۵۱ خسرو زارعی

کلمه ولی فقیه از کجا آمده است؟
در روایات فراوانی که از اهل بیت پیامبر و شخص پیامبر بما رسیده؛ گرچه لفظ ولی فقیه وجود ندارد
منتظر نظرات شما عزیز می باشم
پاسخ:
چشم حتما سر میزنم
نیوشا:وای من نمردم دیدم تو یه جا با من موافقی خودت میگی اون موقع که قانونش نبوده زنان حجاب داشتن پس چرا الان ندارن چون روح انسان اجبار رو نمیپذیره و بیشتر نسبت به این مسائل بدبین میشه بیش از 1300 سال ما قانونی نداشتیم و اجبار نبود اما رعایت شد به نظر ت از تجربه گذشته چه نتیجه ای میشه گرفت؟
پاسخ:
نه عزیزم چون اون زمان رضا خان با باتوم افتاد به جون مردم وکشف حجاب کرد بعدم غرب با همه توانش سعی کرد بی حجابی رو جلوه بده وزیبا نشون بده حیا رو در زنها کم کنه وغیرت رو در مردان پنجاه وخورده ای ساااال این فرهنگ غرب غرب در ایران نهادینه شد وترویج شد نسل جدید با فرهنگ غرب مانوس شده بود که انقلاب همه بساطشون رو بهم زد ببین عزیز جان منم میدونم اجبار هیچ چیزی رو در وجود انسان نهادینه نمیکنه اما برای سلامت ورشد جامعه گاهی اجبار لازمه مثل قوانین راهنمایی رانندگی ببین نه تو متن قران هست نه تو احادیث اما برای از بین بردن هرج ومرج و ایجاد نظم وامنیت جانی ومالی مردم لازمه رعایت نکردنش جریمه وزندان داره بی حجابی امنیت روان جامعه رو به خطر میندازه انسانی که مدام در معریض تحریک قوه شهوانی باشه بعد از یه مدتی انواع بیماریهای روحی رو میگیره عصبی مزاج وافسرده میشه بعلاوه من به شما گفتم خودتون رو برتر از خدا ندونید مگه خدا این قوانین رو وضع نکرده؟؟؟ اسلام قوانین خداست خدا خیلی جاها مارو مجبور کرده چون بعد از یه دوره اجبار کم کم روح ادم بار میاد تو تو کلاس درسم مجبوری یه سری قوانین رو رعایت کنی این اجبار به تو کمک میکنه تا درس رو بهتر بفهمی غیر اینه ؟؟؟ خواهش میکنم با بحث حجاب احساسی برخورد نکنید منم زنم دوست دارم زیبا باشم وتوجه دگران رو جلب کنم اما دستورات پروردگارم رو میپذیرم چون مطمئنم اگه گوش ندم فردا دودش تو چشم خودم خواهد رفت
۱۹ مهر ۹۱ ، ۰۸:۳۷ کلبه دوست
اکنون که میل دوست به با من نشستن است

تقدیر من چو گرد به دامن نشستن است

شوق فناست یا عطش وصل؟! هر چه هست

چون آب بر حرارت آهن نشستن است

من سر بلند غیرت خویشم در این مصاف

تیغ رقیب لایق بر تن نشستن است

طوفان اگر فرو بنشیند عجیب نیست

پایان بی دلیل دویدن، نشستن است

در راه عشق،تکیه به تدبیر عقل خویش

با چتر زیر سایه ی بهمن نشستن است


کم پیدا شدین ها....
پاسخ:
بسیار زیبا بود من کم پیدا شدم؟؟؟ شما پیداتون نیست!!!!!
قبول باشه عزیزم
حاجت روا باشی ان شا’الله
پاسخ:
ممنون خدا خیرتون بده
آقا بیا که فاجعه از حد گذشته است
انسان ز مرز هر چه نباید گذشته است
آقا بیا ببین که چه ها در زمان ما
بر امّت مسیح و محمّد گذشته است
سلام دوست عزیز
ممنون از حضورتون، باز هم قدم رنجه کنید.
اللّهم عجّل لولیک الفرج
پاسخ:
سلام ممنون توفیق باشه میام
سلااااااااااام...خوبی؟؟؟؟/دلم تنگ شده بود...راسی چرااین منتظراسم منوبرداشته؟؟!!!
پاسخ:
سلام خوبی تو نها منتظر عالم نیستی عزیزوووم
سلام. ببخشیدچطورمیتونم ب نظرات کسایی که برام نظرمیذارن جواب بدم؟
۱۹ مهر ۹۱ ، ۲۰:۳۱ کلبه دوست
سلام

شما راست میگین ولی واقعیتش دانشگاه و درس و کلاس دیگه وقتی برامون نگذاشته ..

ولی شمام هر از گاهی سر بزنید دیگه ..

بازم ما در خدمتیم ..

پاسخ:
سلام چشم میام
درنظرات خوانندگان فردی رو می بینم به نام بد حجاب /خیلی دوست دارم بدونم این اسم رو ازکجا اورده آخه دردین مگه غیر ازحجاب وبی حجاب چیزی دیگری وجود داره بدحجاب دیگه چه صیغه ای هست/رک بگو من حجاب ندارم راحت شو دیگه/این ادا ها برای چیه/ازطرفی می بینم بعضی ها دارن ازواژه (لااکراه فی الدین )سوء استفاده می کنند و حدیث وروایات وسنت و کتاب وتقریر رو ،کناری گذاشتن وادای "سیبویه نحوی "رو در میارن/بهتر نیست یه مقداری صغرای وکبرای قضیه رو یاد بگیرید بعد وارد اصل بشید.؟؟؟(البته هواستون جمع باشه منظورم دختران همسایتون نیستن /قاعده منطقی منظورمه/
پاسخ:
بله چی بگم اما گاهی سوءتفاهم یه نسله نمیدونم
۰۷ آبان ۹۱ ، ۱۰:۲۰ مدرسه علمیه حضرت خاتم الانبیاء
بسمه تعالی
سلام علیکم
با احترام به عرض می رساند مساله حجاب، یک حکم قطعی و لایتغیر الهی است و به موجب حکم اولی واجب است و لازم الاجرا است و اینکه در کشور ما الزامی است بخاطر این است که حکومت این کشور، حکومت اسلامی است و هر کشوری می تواند یک سری قوانین را برای مردم ان کشور الزامی نماید همان طور که بسیاری کشورها این رویه را دارند که قانونی را لازم الاجرا می دانند.
قصد داشتیم به پیوست اثبات حجاب با استفاده از آیه 59 سوره احزاب و بیانات شیوای استاد شهید مطهری خدمتتان تقدیم نماییم اما به دلیل عدم قبول جعبه ارسال نظرات وبلاگتان این امر، میسر نشد لطفا ایمیل خودتان را برایمان ارسال نمایید تا از طریق ایمیل خدمتتان ارسال نماییم.
التماس دعا
روابط عمومی پایگاه اطلاع رسانی مدرسه علمیه حضرت خاتم الانبیاء(ص) – قم المقدسة
پاسخ:
سلام ممنون از پشتیبانی واطلاعات مفیدتون حتما ایمیلم رو براتون میذارم ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی