با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

سلام من یه انسان آزادم .آزاد از قید و بند احزاب گروهها ..نه ببخشید من یه اسیرم ..اسیرعشق مولام امام سید علی همه دنیا رو به شوخی میگیرم چیزی زیبا تر از عشق ندیدم. این وبلاگ وبلاگ دلدادگیست .جایی برای بیان بی قراریهای من .

چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۱، ۱۰:۲۷ ق.ظ

بصیرت که میگن اینههههههه





                                    
سلام با همه وجودم دلم میخواست الان خراسان شمالی باشم تا خاک پات رو سرمه چشمانم کنم ودر این حدیث دلدادگی مردم ایران به تو شریک باشم رهبر عزیزتر از جانم
درود بر مردم ایران که اسیر تبلیغات مسموم نمیشوند وسختیها باعث نمیشود خدمتگزاران خود را حمایت نکنند درود بر مردمی که با وجود همه مشکلات دلداده این نظامند وهمواره پشتیبانش هرکه دنبالاین مدت ایه یاس خوانده این روزها اخبار ایران را ببیند تا شور وعشق مردم را با همه وجود لمس کند مولایمتکلیف مارا مشخص کردی وقتی که گفتی  امروز اساسی ترین نیاز کشور ایجاد روحیه امید به آینده و دوری از القاء یأس
است
واین مردم چه هوشیارند در تشخیصشان وچه خوب بی توجه به همه زیاده گویان وزیاده خواهان هر کسی را سر جایش مینشانند جانم فدای شما مردم ایران


بنظرتون شبکه های  بیگانه چی دارن در برابر این استقبال بگن :
1- مردم اومده بودن کیک ساندیس بخورن       2- مردم اومده بودن پول یارانه شون رو بگیرن     3 - مردم اومده بودن ببینن چه خبره   4 _ کسایی که برا امام خامنه ای دست تکون میدادن داشتن خودشون رو باد میزدن
5- کسایی که داشتن برا ایشون دست تکون میدادند داشتن مگسا رو میپروندن


اخرین قسمت داستان شهید چمران در ادامه مطلبه 



راستی تو نظر سنجی شرکت کنید تا تکلیف خودمو بدونم


این روزا کمی بهم ریختم برام دعا کنید

همین که وارد حیاط نخست وزیری شد و چشمش به آن زیرزمین افتاد، دردی قلبش را فشرد، زانو‌هایش تا شد. زیر لب نجوا کرد: مصطفی رفتی، پشتم شکست. و به دیوار تکیه داد. نگاهش روی همه چیز چرخید، این دوسال چطور گذشت؟ از این در چقدر به خوشحالی وارد می‌شد به شوق دیدن مصطفی، حضور مصطفی، و این جوانک‌های سرباز که حالا سرشان زیر افتاده چطور گردن راست می‌کردند به نشانه احترام؛ زندگی، زندگی برایش خالی شده بود، انگار ریشه‌اش را قطع کرده بودند. یاد لبنان افتاد و آن فال حافظ.

آن وقت‌ها او اصلاً فارسی بلد نبود. نمی‌فهمید امام موسی و مصطفی با هم چی می‌خوانند؟ امام موسی خودش جریان فال حافظ را برای او گفت و بعد هم برایش فال گرفت. که:

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناول‌ها، که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها.

وقتی بعد از شهادت مصطفی از آن خانه آمدم بیرون، چون مال دولت بود، هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم. حتی پول نداشتم خرج کنم. چون در ایران رسم است فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم. در لبنان این طور نیست. خودم می‌فهمیدم که مردم رحم می‌کنند، می‌گویند این خارجی است، آداب ما نمی‌فهمد. دیدم آن خانه مال من نیست و باید بروم. اما کجا؟ کمی خانه مادر جان بودم، دوستان بودند. هرشب را یک جا می‌خوابیدم و بیشتر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفی. شبهای سختی را می‌گذراندم. لبنان شلوغ بود. خانه‌مان بمباران شده بود و خانواده‌ام رفته بودند خارج. از همه سخت‌تر روزهای جمعه بود. هر کس می‌خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می‌رفتم بهشت زهرا که مزاحم کسی نباشم. احساس می‌کردم دل شکسته‌ام، دردم زیاد، و به مصطفی می‌گفتم: تو به من ظلم کردی.
از لبنان که آمدیم هرچه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه. در ایران هم که هیچ چیز. بعد یک دفعه مصطفی رفت و من ماندم کجا بروم؟ شش ماه این طور بود، تا امام فهمیدند این جریان را. خدمت امام که رفتیم به من گفتند: مصطفی برای دولت هم کار نکرد. هرچه کرد به دستور مستقیم خودم بود و من مسول شما هستم. بعد بنیاد شهید به من خانه داد. خانه هیچی نداشت. «جاهد» یکی از دوستان دکتر، از خانه خودش برایم یک تشک، چند بشقاب و... آورد تا توانستم با پدرم تماس بگیرم و پول برایم فرستادند.

به خاطر این چیز‌ها احساس می‌کردم مصطفی به من ظلم کرد. البته نفسانی بود این حرفم. بعد که فکر می‌کردم، می‌دیدم مصطفی چیزی از دنیا نداشت، اما آنچه به من داد یک دنیا است. مصطفی در همه عالم هست، در قلب انسان‌ها. من و یادم هست یک بار که از ایران می‌آمدم، در فرودگاه بیروت یک افسر مسیحی لبنانی با درجه بالا وقتی پاسپورتم را که به نام «غاده چمران» بود دید، پرسید: نسبتی با چمران داری؟ گفتم: خانمش هستم. خیلی زیر تاثیر قرار گرفت، گفت: او دشمن ما بود، با ما جنگید ولی مرد شریفی بود. بعد آمد بیرون دنبالم. گفت: ماشین نیامده برای شما؟ گفتم: مهم نیست. خندید و گفت: درست است، تو زن چمران هستی!

وگاهی فکر می‌کرد به همین خاطر خدا بیشتر از همه، از او حساب می‌کشد، چون او با مصطفی زندگی کرد، با نسخه کوچکی از امام علی علیه السلام. همیشه به مصطفی می‌گفت: توحضرت علی نیستی. کسی نمی‌تواند او باشد. فقط حضرت امیر آن طور زندگی کرد و تمام شد. و مصطفی هم چنان که صورت آفتاب خورده‌اش باز می‌شد و چشم‌هایش نم دار، می‌گفت: نه، درست نیست! با این حرف دارید راه تکامل در اسلام را می‌بندید. راه باز است. پیامبر می‌گوید هر جا که من پا زدم امتم می‌تواند، هر کس به اندازه سعه‌اش.

همه جا مصطفی سعی می‌کرد خودش کمتر از دیگران داشته باشد، چه لبنان، چه کردستان، چه اهواز. لبنان که بودیم جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتیم. در لبنان رسم نیست کفششان را در بیاورند و بنشیند روی زمین. وقتی خارجی‌ها می‌آمدند یا فامیل، رویم نمی‌شد بگویم کفش در بیاورید. به مصطفی می‌گفتم: من نمی‌گویم خانه مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمانان چیزی ندارند، بدبختند. مصطفی به شدت مخالف بود، می‌گفت: چرا ما این هم عقده داریم؟ چرا می‌خواهیم با انجام چیزی که دیگران می‌خواهند یا می‌پسندند نشان بدهیم خوبیم؟ این آداب و رسوم ما است، نگاه کنید این زمین چه قدر تمیز است، مرتب و قشنگ! این طوری زحمت شما هم کم می‌شود، گرد و خاک کفش نمی‌آید روی فرش.
 
از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت. ما مجسمه‌های خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از آفریقا آورده بود. مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همه آن‌ها را شکستیم. می‌گفت: این‌ها برای چی؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم اسلام. به همین سادگی. وقتی مادرم گفت: شما پول ندارید من وسایل خانه برایتان می‌آورم. مصطفی رنجید، گفت: مسئله پولش نیست. مسئله زندگی من است که نمی‌خواهم عوض شود.
 
 ولی من مثل هر زنی دوست داشتم یک زندگی داشته باشم. در ایران هم چیزی نداشتیم هرچه بود مال دولت بود. می‌گفتم: بالاخره باید چیزی برای خودمان داشته باشیم. شما می‌گوئید (مستضعف)، مستضعف قاشق و چنگال دارد، ولی ما نداریم. شما اگر پست نداشته باشید، ما چیزی نداریم.‌‌ همان زیرزمین دفتر نخست وزیری را که مال مستخدم‌ها بود به اصرار من گرفت. قبل از اینکه من بیایم ایران مصطفی در دفترش می‌خوابید. زندگی معمولی که هر زن وشوهری داشتند ما نداشتیم. مصطفی حتی حقوقش را می‌داد به بچه‌ها. می‌گفت: دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این هم یک جور نداشته باشم بهتر است. اصلاً در این وادی نبود، در این دنیا نبود مصطفی.

در این دنیا نبود، اما بیشتر از وقتی که زنده بود وجود داشت، اثر داشت و چقدر غاده خوابش را می‌دید. دیشب خواب دید مصطفی در صندلی چرخ داری نشسته و نمی‌تواند راه برود. دوید، گفت: مصطفی چرا اینطوری شدی؟ گفت: شما چرا گذاشتید من به این روز برسم؟ چرا سکوت کردید؟ غاده پرسید مگر چی شده؟ گفت: برای من مجسمه ساخته‌اند. نگذار این کار را بکنند برو این مجسمه را بشکن! بیدار که شد نمی‌دانست که مصطفی چه می‌خواسته بگوید. پرس و جو کرد و شنید که در دانشگاه شهید چمران از مصطفی مجسمه‌ای ساخته‌اند. می‌دانست در تهران هم یکی از خیابان‌های آباد وزیبا را به اسم مصطفی کرده‌اند. این ظاهر شهر بود و او خوشحال می‌شد ولی‌ای کاش باطن شهر هم این طور بود.‌گاه آدم‌هایی را در این خیابان‌ها می‌دید که دلش می‌شکست. می‌ترسید، می‌ترسید مصطفی بشود یک نام و تمام.

اینکه خواب مجسمه چمران را دیدم این است که، گاهی فکر می‌کنم اگر تمام ایران را به اسم چمران می‌کردند این دلم را خشک می‌کند؟ آیا این، یک لحظه از لبخند مصطفی از دست محبت مصطفی را جبران می‌کند؟ هرگز! اما وقتی دانشگاه شهید چمران مثل چمران را بپروراند، چرا.

مصطفی کسی نیست که مجسمه‌اش را بسازند و بگذرند. این یک چیز مرده است و مصطفی زنده است. در فطرت آدم‌ها، در قلب آن‌ها است. آدم‌ها بین خیرو شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد، همانطور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دستگیری کند. در تهران که تنها بودم نگاه می‌کردم به زندگی که گذشت و عبور کرد. من کجا؟ ایران کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان؟ من همیشه می‌گفتم اگر مرا از جبل عامل بیرون ببرند می‌میرم، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب. زندگی خارج جنوب لبنان وشهر صور در تصور من نمی‌آمد. به مصطفی می‌گفتم: اگر می‌دانستم انقلاب پیروز می‌شود و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل عامل است نمی‌دانم قبول می‌کردم این ازدواج را یا نه. اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه‌ام را به نام «غاده چمران» گرفت که در دار اسلام بمانم و برنگردم و من، مخصوصاً وقتی در مشهد هستم احساس می‌کنم خدا به واسطه این مردم دست مرا گرفت، حجت را برمن تمام کرد و ازمیان آتشی که داشتم می‌سوختم بیرون کشید.

می‌شد که من دور از جبل عامل و در کشور کفر باشم، در آمریکا، مثل خواهران و برادر‌هایم.‌گاه گاه که از ایران برای دید و بازدید می‌رفتم لبنان به من می‌خندیدند، می‌گفتند: ایرانی‌ها هم صف ایستاده‌اند برای گیرین کارت، تو که تابعیت داری چرا از دست می‌دهی؟ به آن‌ها گفتم: بزرگ‌ترین گیرین کارت که من دارم کسی ندارد و آن این پارچه سبزی است که از روی حرم امام رضا علیه السلام است و من در گردنم گذاشته‌ام. با همه وجودم این نعمت را احساس می‌کنم و اگر همه عمرم را، چه گذشته چه مانده، در سجده گذاشتم نمی‌توانم شکر خدارا بکنم. با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم از ماده به معنا، از مجاز به حقیقت و از خدا می‌خواهم که متوقف نشوم در مصطفی، همچنان که خودش در حق من این دعا کرد:

 «خدایا! من از تو یک چیز می‌خواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلا تن‌هایش نگذار! من می‌خواهم که بعد از مرگ اورا ببینم در پرواز. خدایا! می‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می‌خواهم به من فکر کند، مثل گلی زیبا که درراه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالا‌تر برود. می‌خواهم غاده به من فکر کند، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. می‌خواهم او به من فکر کند، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت بسوی کلمه بی‌‌‌نهایت.»

پایان

نظرات  (۲۵)

دربحث ها سعی کنید که تا می تونید گفته های رقیب رو تحلیل کنید وخودشودرفضای علمی خودشون نگهدارید سعی نکنید مطالب جدیدی بهش بگید چون او راه فرار پیدا می کنه بهتره جملاتش را جوری درابهام مطرح کنید که او پی ببره شما خیلی خیلی اهل علمید وزیاد وقت بحث با اون رو ندارید چون علمش درسطح شما نیست/درهر صورت علمتان خیلی بالا واطلاعات عمومی خیلی خوبی دارید ای کاش همه بانوان وبرادران مثل شما بودند...
۲۱ مهر ۹۱ ، ۰۸:۰۰ انجمن فرزانگان کویر
با سلام

موشی افسار شتری را گرفت .....

گفت:گستاخی مکن بار دگر
تا نسوزد جسم وجانت زین شرر
تو رعیت باش چون سلطان نه ای
خود مران کشتی چو کشتیبان نه ای


انجمن فرزانگان کویر

پاسخ:
بسایر زیبا بود ممنون
سلام
ممنون از لطفتان
پاسخ:
سلام خواهش
درست شد...
پاسخ:
فدات عزیزوووووووووم
سلام نه من بجنوردی نیستم از تهران به اینجا برای شغل پدرم منتقل شدیم من شنبه دیدار دانش اموزان بسیجی با اقا دیدار میکنم...
پاسخ:
سلام خوشبحالتون .......دلم خیلی تنگه اگه الان یه دیدار نصیبم میشد فک کنم روبراه میشدم

هر جمعه یک پیام به امید ظهور


آه کشم دم به دم ، سیر کنم کو به کو

تا به سر ِ کوی تو ، با تو شوم رو به رو

خسته شدم از بهار با گل و باغم چکار

جز گل ِ روی تـو ام ،نیست بـه بـاغ آرزو

تا صفِ محشر دمد ، بوی گل از بسترم

گر که بـه رویا شبی ، با تـو کنم گفتگو

ای پـسر ِ فـاطمه ، ای به فـلک قـائمه

بی تو حیاتِ همه،بسته به یک تار ِ مو

چند کشم از درون،ناله ی یابن الحسن

چند ز ِخون ِجگر ،چهره کنم شستشو


اللهم عجل لولیک الفرج
پاسخ:
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام
منم دلم خواست.....منم دلم دیدار با رهبرمو خواست.....منم دلم خواست دستمو ببرم بالا ودست تکون بدم....دلم خواست عکس رهبرمو تو دستم بگیرم ولبخند بزنم.....منم دلم خواست
انشاالله که هر چی زودتر از این حس بهم ریختگی دربیاین
موفق باشین
یاعلی
پاسخ:
سلام عزیزم ممنون دعا کنین برام
درود مهربانم
ممنونم از بازدیدت
ممنون وقت گذاشتی خواندی
امیدوارم کنار نازنین همسر همیشه خوشبخت باشی
درود مهربانم
ممنونم بخاطر بازدیدتان
ممنونم که وقت گذاشتید و خواندید
امیدوارم در کنار نازنین همسر سالهای سال خوشبخت و سعادتمند باشید
پاسخ:
سلام شکوفه خانوم ممنون عزیزم


آسمان ِدلم ابریست
خورشید من
طلوع کن

...نسیم سحر...
پاسخ:
اااااااااه

آی باحسرت تلویزیونو نگاه کردم. آی حسرت خوردم. آی حسرت خوردم...
مورد 1. مردم اومدن برای کیک و ساندیس
متاسفانه مردمی بس شکمو داریم ما.
پاسخ:
اره اما اون موردم جدیه ها شاید اومدن پول یارانشون رو بگیرن
۲۱ مهر ۹۱ ، ۱۶:۱۲ ساراازکرمانشاه
سلام خوبی ؟من که گمونم دچارافسردگی شدم حالا توبیامن رودعامیکنم وتوهم من رودعاکن -خوبه ؟بیاپیشم
پاسخ:
سلام اوکی معامله خوبیه الان میام عزیزم
همه چیز در حال تغییره , بعضی خوبها بد میشن و بعضی بدها خوب , مهم حال فعلیه انسانهاست و تلاش برای نشان دادن خوبیها به دیگران تا راه درست رو انتخاب کنن یا بر اثر غفلت از راه درست خارج نشن , مسی از نظرت زهرا جونم عاقبت بخیر شی عسیس دلم
پاسخ:
اره اما اگه یه روز با چادر بیان فیلم بازی کنن فردا با اون وضع این دیگه خوب شدن نیست همون فیلم بازی کردنه که ارزشیم نداره
این حماسه مردم در تاریخ موندگار خواهد شد خیلی مردم خوبی داریم عاشق ولایت
پاسخ:
بله کاش مسئولینی که کم کاری میکنن یا سر باند بازی وجناح بازی کارشکنی میکنن شرشون از سرمون کم میشد
۲۱ مهر ۹۱ ، ۲۲:۱۶ مظلومین شیمیایی ایران
درود بر عزیز دل خواهر مهربان وافسر عالی رتبه سایبری برایت ارزوی سلامتی وعاقبت به خیری ارزو می کنم .
پاسخ:
سلاام خوبید ممنون تشریف اوردید سردار خیلی خوشحالم کردید
کاش منم خراسان شمالی بووووودم...
خوشحال میشم تو وبم ببینمت.
پاسخ:
سلام قربونت برم حتما میام
سلام
بنظرم پنجمی رو میگن بس که خلن
چی شده جیگر آجی چرا خوب نیستی؟
پاسخ:
سلام عزیزماره بعیدم نیست ازشون ...... هوینجوریییییی
سلام واقعا از استقبال مردم خراسان شمالی لذت بردم .یک خسته نباشید از ته دلم بهشون می گم..برای شما هم دعا می کنم که زودتر اوضاع به وفق مرادتون باشه.
پاسخ:
سلام منم خیلی به وجد اومدم از ته دل ذوق کردم
جوانان زندگی خردمندانه می خواهند ، کهنسالان باید آگاهی بخش اندیشه های آنان باشند نه بازیگران زندگی آنان . حکیم ارد بزرگ
نه هم وطن این هر چیزی میشه اسمشو گذاشت بجز بصیرت
پاسخ:
این نظر شماست خوشحالم که مردم به این حرفا کاری ندارن وهمیشه سر وقتش تصمیم درست میگیرن حمایت از بالاترین مسئول این نظام توی شرایطی که اونا با همه توان دارن سعی میکنن مردم رو از ادامه دادن نا امید کنن چه اسم دیگه ای میتونه داشته باشه شما بفرمایید
سلام
بسیار لذت بردم از سنگرتون...
بذار رسانه های بیگانه دلشون خوش باشه
به نظر اونا مردم به خاطر هر 5 مورد اومدن...
فقط احمقها میتونن این سیل جمعیت فدایی رو این طور ببینن...
به ما هم سر بزنید استفاده کنیم از نظراتتون
پاسخ:
سلام اری اینچنین است برادر
۲۳ مهر ۹۱ ، ۱۹:۳۷ اسرار عفاف- آزاده
بازم سلام
ممنووون
با اسم با من حرف بزن لینکتون کردما......؟!
پاسخ:
سلام ممنون خوب کردین
سلام آبجی زهرا جونم خدا بد نده چرا بهم ریختی ؟ نکنه یه تیکه از پازل دلتو گم کردی؟دعا می کنم زود زود زود دوباره بشی همون زهرا خانم شاد و شنگول راستی پستت جیگرمو حال آورد اینایی که رفتن استقبال به خاطرهرچی رفتن و هرچی خوردن نوش جونشون اونایی که نمیتونن ببینن هم اگه زرنگن برن بگیرن تا چشمشون در آد
پاسخ:
سلام هههههه خیلی باحال بود
سلام ممنون که لینک کردین
بعضی وقتا آدم از این همه حماسه مردم خجالت میکشه و به خودش میگه اگه ماها کم نیاریم مردم کم نمیارن
این مردم یه تو دهنی بزرگ به دشمنان اسلام زدند دست مریزادبه اینهمه عشق و غیرت
پاسخ:
سلام بله واقعا من در برابرشون کم میارم همیشه
salam
2sal pish bod ke hazrate agha avordan shahre ma
yadesh be kheir
kheili khob bood
zende bashan elahi
پاسخ:
سلام انشالله خدا عمر با عزت وبرکت به ایشون بده
۰۶ آبان ۹۱ ، ۱۵:۲۶ .::چادرم پرچمِ من::.
سلام بانو
مطالبتون جالبه
خصوصا اون پست آخرتون. اکبر گنجی ! نامه ی امام.

خوشحال میشم به منم سر بزنید نظرتون رو راجع به مطالبم بدونم.
اگر قابل بدونین تبادل لنک داشته باشیم
پاسخ:
سلام خواهش بله ادمایی که یه روز اونجوری رگ گردن سیخ میکردند تا انقلابی ها رئو خشن معرفی کنن امروز دارن تو لندن خوش میگذرونن وبازم چوبش رو انقلابیون واقعی میخورن کتکش مال ما نونش مال اونا خیلی عادلانست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی