با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

با من حرف بزن

در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند .... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

سلام من یه انسان آزادم .آزاد از قید و بند احزاب گروهها ..نه ببخشید من یه اسیرم ..اسیرعشق مولام امام سید علی همه دنیا رو به شوخی میگیرم چیزی زیبا تر از عشق ندیدم. این وبلاگ وبلاگ دلدادگیست .جایی برای بیان بی قراریهای من .

۱۴ مطلب با موضوع «هر چی از شهید چمران نوشتم» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۱، ۰۱:۴۹ ب.ظ

رقص چنین میانه میدانم آرزوست

دلم گرفته بود داشتم تو دلنوشته های اقا مصطفی قدم میزدم (شهید چمران) رسیدم به این کتاب قشنگش: *رقص چنین میانه میدانم آرزوست*که شرح عملیاتی برای آزادسازی سوسنگرد است  دیدم فوق العادست حیفم اومد از این کتاب چیزی نگم خودتون برید بخونین من فقط یه قسمت از اون رو براتون میزنم اما بذارین یه کم با آقا مصطفی حرف بزنم اقا مصطفای عزیز هرچی بیشتر ازت میدونم بیشتر دلمو میبری لذت رقصیدن رو فقط تو چشیدی وهمه کسایی که مث تو در میدان به ساز خدا رقصیدند چقدر لذت بردی وقتی مستانه رقصیدی ویک لحظه به ناگاه خدا تو را در اغوش گرفت وتو غرق این مستی شدی و به دیدار او  رفتی وبه همه فریبها خندیدی جملات زیر قسمتی از این کتاب زیباست اقا مصطفی برام دعا کن
                  

                                             
تاسوعا بود و تصور عاشورا؛ و لشکریان یزید که مرا محاصره کرده بودند، و دیوار آهنین تانک‏ها که اطراف مرا سد کرده، و آتش بار شدید آنها که مرا می‏کوبید، و هجوم بعد هجوم که مرا قطعه‏قطعه کنند و به خاک بیندازند…

و من تصمیم گرفته بودم که پیروزی حتمی ایمان را بر آهن به ثبوت برسانم، و برتری قاطع خون را بر آتش نشان دهم، و برّندگی اسلحه شهادت را در میان سیل دشمنان بنمایانم، و ذلت و زبونی صدها کماندوی صدام یزیدی را عملاً ثابت کنم.

احساس می‏کردم که عاشوراست، و در رکاب حسین(ع) می‏جنگم، و هیچ قدرتی قادر نیست که مرا از مبارزه باز دارد، مرگ، دوست و آشنای همیشگی من، در کنارم بود و راستی که از مصاحبتش لذت می‏بردم.

احساس می‏کردم که حسین(ع) مرا به جنگ کفّار فرستاده و از پشت سر مراقبت من است، حرکات مرا می‏بیند، سرعت عمل مرا تمجید می‏کند، فداکاری مرا می‏ستاید، و از زخم‏های خونین بدنم آگاهی دارد؛ و براستی که زخم و درد در راه او و خدای او چقدر لذت‏بخش است.

با پای مجروح خود راز و نیاز می‏کردم: ای پای عزیزم، ای آنکه همه عمر وزن مرا متحمل کرده‏ای، و مرا از کوه‏ها و بیابان‏ها و راه‏های دور گذرانده‏ای، ای پای چابک و توانا، که در همه مسابقات مرا پیروز کرده‏ای، اکنون که ساعت آخر حیات من است از تو می‏خواهم که با جراحت و درد مدارا کنی، مثل همیشه چابک و توانا باشی، و مرا در صحنه نبرد ذلیل و خوار نکنی و براستی که پای من، مرا لنگ نگذاشت، و هر چه خواستم و اراده کردم به سهولت انجام داد، و در همه جست و خیزها و حرکاتم وقفه‏ای به وجود نیاورد.

به خون نیز نهیب زدم: آرام باش، این چنین به خارج جاری مشو، من اکنون با تو کار دارم و می‏خواهم که به وظیفه‏ای درست عمل کنی

یه لحظه دقت کردی چی گفت؟ به خون خودش نهیب زد آرام باش این چنین جاری مشو چون من اکنون با تو کار دارم  نمیدونم تا چه حد یک انسان میتونه بزرگ شه که بتونه به اعضا و جوارح خودش دستور بده واونا اطاعت کنن تا او به نبرد خودش برسه تا فرمان معبود خودش رو اجرا کنه اقا مصطفی ببخشید به حریم شما وارد شدم الان دارم فک میکنم بسه زهرا چقدر لاف میزنی تا کی میخوای خودت رو فریب بدی چشماتو باز کن ای کسی که داری برا رقصیدن اون کف میزنی واز مستی او لذت میبری وجملات او قلبتو به طپش میندازه تلاش مصطفی رو هم ببین درد ها وبیدار خوابی هاشم ببین بی قراری درد کشیدنش رو هم ببین خجالت بکش ولاف عشقبازی نزن اقا مصطفا چشم اما اجازه بده بازم بیام سراغت درسته من ضعیفم گناهکارم حقیرم اما بالاخره باید از یه جایی شروع کنم بذار دلتنگیهامو با تو پر کنم چون تو دوست خدایی ادامشو بخونین:

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

آسمان شاهد باشد که در زیر سقف بلند تو

یک‏تنه با انبوهی کثیر از تانک‏ها و زره‏پوش‏ها و سربازان کفر

روبرو شدم، لحظه‏ای تردید به دل راه ندادم

ذره‏ای از فعالیت شدید دست برنداشتم مثل ماهی

در حال سرخ‏شدن از نقطه‏ای به نقطه دیگر می‏غلطیدم

و رگبار گلوله در اطراف من می‏بارید و من نیز به چهار طرف

تیراندازی می‏کردم، و سربازان کفر را بر خاک می‏ریختم

ای‏زمین تو شاهدی که خون از بدنم جاری بود و با خاک‏های پاک تو

گلی گلگون بوجود آورده بود، و من ابا نداشتم که تا آخرین

قطره خون، خود را تسلیم کنم

احساس می‏کردم که عاشور است و در حضور حسین(ع) می‏جنگم

و او چابکی و زبردستی مرا تحسین می‏کند، و تپش بی‏پایان من

و از قربانی شدن در بارگاه عشق آگاهی دارد

او می‏داند که چقدر به او عاشقم و چگونه حاضرم که در راهش جان ببازم

شیشه را در بغل سنگ نگه می‏دارد

من بازیافته‏ام- من رفته بودم- من متعلق به خدایم

من دیگر وجود ندارم منی و منیتی دیگر نیست

دیگر به کسی عصبانی نخواهم شد، دیگر بنام خود و برای خود

قدمی برنخواهم داشت، دیگر هوا و هوس در دل خود

نخواهم پرورد، آرزو را فراموش خواهم کرد

دنیا را سه‏طلاقه خواهم نمود، همه دردها و شکنجه‏ها

و زخم‏زبان‏ها را خواهم پذیرفت.

یه ویدئو در رابطه با همین عملیات گذاشتم جالبه ببینید( سمت راست)
۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۱ ، ۱۳:۴۹
درد سر
چهارشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۰، ۰۹:۵۸ ب.ظ

هوای دلم بارانیست



امشب هوای دلم ابریه بد جوری حالم گرفته  خدایا تو تنها کسی هستی که مرا درک میکنی خدایادو ستت دارم  این دلنوشته شهید چمران رو بخونید اقا مصطفی دعا کنید  منم حس شما رو پیدا کنم:
                                                             
                                                                            
هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."(از دستنوشته های شهید چمران)
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۰ ، ۲۱:۵۸
درد سر
يكشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۰، ۰۸:۲۲ ب.ظ

ایا تو بشر هستی؟

                                              
هر وقت دست نوشته های چمران رو میخونم حس میکنم خیلی کوچیکم واقعا این ادم کی بود شاید بشریت دیگه نظیرش رو نبینه صد افسوس نوشته های زیر رو بخونید  نظرتون رو بدین
” من اینقدر احساس بی نیازی می کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم ، حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق برسم و اکنون اگر این کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست که دوران خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است.”

اخه ادم چطوری میتونه اینقدرروح بزرگی پیدا کنه ای خداااااااااااااااا جای این مرد چقدر خالیه  این یکی رو ببینید:

” فقر و بی چیزی بزرگترین ثروتی بود که خدای بزرگ به من ارزانی داشت. همت و اراده مرا آنقدر بلند کرد که زمین و آسمان ها نیز در نظرم ناچیز شدند.

*

هنگامی که شهیدی خون پاکش را در اختیارم می گذارد و فقر اجازه نمی دهد که یتیمانش را نگهبانی کنم.

*

هنگامی که مجروحی در آخرین لحظات حیات به من نگاه می کند و با نگاه خود از من تقاضای کمک دارد ، من می سوزم، آب می شوم و قدرت ندارم کمکش کنم.

*

هنگامی که در سنگر خونین ترین قتالها و جنگ آوری، از گرسنگی شکمش خشک شده و نمی تواند آب را از گلو فرو بدهد من که اینها را می بینم و صبر می کنم دیگر ترس و وحشتی از فقر ندارم.

*

این قفس آهنین را شکسته ام و آنقدر احساس بی نیازی می کنم که زیر سخت ترین ضربه ها و کوبنده ترین هجوم ها از هیچ کس تقاضای کمک نمی کنم. “



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۲۲
درد سر
چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۰، ۰۸:۵۱ ب.ظ

تنهایی

این تصویر نقاشی شهید چمران است که زیر ان نوشته است من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم ولی با این روشنایی کوچک فرق ظلمت ونور و حق وباطل نشان میدهم وکسیکه بدنبال نور است این نور هر قدر کوچک باشد در قلب او بزرگ می شود.

   
                 ...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۵۱
درد سر